12/31/02

-مكان داخلي -شركت ساختماني-ساعت 9:30صبح
-آقاي دكتر شما رو كار دارند.
......
-الان وقت اومدنه به شركته؟ تا كي ميخواهي اينقدر بي نظم وبي تفاوت باشي؟
......
ميخواستم بگم اين روزا سرم شلوغه.....چون درخت شدم وقت آزاد ندارم....
موبايلم زنگ ميخوره.....يه صداي دور خودش رو قندون معرفي ميكنه.....
ميگه با كروكديل و بقيه بچه ها زديم به جاده و الان هم ميامي هستيم.....(هنوز جلوي رييس هستم.زل زده به من)....
شايد اين صداها از ميامي نباشه
شايد اين خنده ها از سالهاي 71-75مياد
از دانشگاه شريف....از جلوي سگ پز.....از زير كولر جلوي تالار ابن سينا
اين رييس عصباني وسط اين همه خنده و خاطره چي از جونم ميخواد؟!

12/28/02

دلم هري ميريزه پايين.
احساس درخت بودن احساس ترسناكيه
ديروز تيمسار اومده بود ديدنم.....تبريك گفت...از ترسهام گفتم ....گفت با ترسهات خو بگير
بعد از رفتنشدختر ميرزا شفيع دور از چشم دهقون اومد كنارم.
گفت ميدونم چرا درخت شدي... درخت بودن آسون تر از درخت نبودنه
درخت دودل نميشه...
درخت شك نمبكنه...
درخت پشيمون نميشه..
درخت عاشق نميشه..
درخت.......
اينا رو ميگفت و ميخنديد....از اون خنده ها كه هر شب توي تاريكي شاليزار مي پيچه
من رو ياده طنين ملكوتي : ...گاليور نقشه رو رد كن بياد...ميندازه!
زندگي من شده آخرت گاليور.....
هر چقدر هم كه فرار كنم بالاخره يه جايي تو يه بن بست اين صدا نقشه رو از من طلب ميكنه.....

12/25/02

پاهام رو توي گل ولاي شاليزار دهقون فرو ميكنم
ريشه هام رو ول ميكنم ...برن برسن به مركز زمين
خوب كه محكم شدم دستام رو باز ميكنم....سبزينه هاي وجودم رو كار ميندازم
...بايد ياد بگيرم كه از آفتاب براي خودم غذا درست كنم....
...يه دفعه چقدر فرصت گيرم اومد....
توي اين سوز زمستون تا بهار وقت دارم فكر كنم
من چه درختي هستم؟...ميوه هام چي باشن؟(ميوه ميخوام چي كار؟با اين همه آدم قحطي زده)
يه درخت بيگانه وسط يه شاليزار....
حالا كو تا بهار تا اون موقع يه فكري ميكنم!..خوب موقعي درخت شدم...موسم خواب زمستاني
....بد شانسي اينه كه من اگه سردم باشه خوابم نميبره....

12/22/02

شايد اين هم يه ادا باشه...ميدوني كه چقدر از ادا و اصول بدم مياد!
-ادا نيست از جنس يه سرگيجه است ...يه چيزي مثل خستگي ....چه ميدونم يه دلزدگيه موقت!
پس اداست ديگه!
-نميتونه ادا باشه....اگه ادا بود كه اينجوري نصفه شبي من رو بيدار نگه نميداشت!
اگه بگم كارهات ننگه ممد آبادي هاست
اگه بگم به جاي اين اداها برو توي شاليزار كار كن
اگه بگم سرت رو با مشغله هات گرم كن
اگه بگم.....
-هر چي تو بگي....ولي اگه بهم اجازه بدي ميخوام از اين به بعد چند وقت زندگي گياهي داشته باشم...تحركش كمتره.....بهتره!

12/19/02

كروكديل عزيزم....
....يا نامه اي به لجنزار ديگر....
ديروز كه از كشتزار برمي گشتم راهم روبه طرف جلگه زار تو كج كردم
مي دونستم كه باز روي حرفاي سابق چمباته زدي و انتظار يه شكار تازه رو مي كشي!
چند وقته مي خوام بيا م بخورمت وقت نمي كنم.
فقط چشمات از تو لجن ها بيرون مونده بود.
چشمات كاسه خون بود!
تا كي مي خواي همونجور بي حركت انتظار بكشي
ديروز بهت رحم كردم ولي فردا هيچي معلوم نيست!
يه دهقون گرسنه كه گوشت كروكديل هم خيلي دوست داره دنبالته!

12/18/02

برف يعني بچگي
برف يعني بازيگوشي
دستاي سرخ و دماغاي يخ كرده
برف يعني آش رشته هاي ننه حاجي
ننه حاجي مرده
برف يعني خاطره.

12/16/02

همه چيز از فيلم قيصر شروع شد
هر جاي ممد آباد رو نگاه مي كردي يه بهروز وثوقي مي ديدي
بهروز وثوقي و كيميايي شدند معيار وخط كش!
هرچي رگبار اومد...هرچي گاو ها اومدند و رفتند فايده نداشت
هر چي گفتيم بابا اين كيارستمي رو تحويل بگيرين ...اصل جنسه !...ممد آباديه ممدآباديه هيچكي گوش نكرد
...نا اميد شدم....
رفتم تو سالن تاريك يه سينما با يه درخت گلابي زندگي كردم
.....
×....مرغي در دور دست ميخواند.خواب وبيدارم.فشار كهنه اي كه روي سينه ام بود آرام آرام از روي سينه ام بر مي خيزدوناپديد مي شود.حسي ساده وسالم در جانم مينشيند و آرامش و خاموشي درخت گلابي به من نيز سرايت مي كند.....
.......
×از كتاب درخت گلابي خانم گلي ترقي

12/13/02

حالم خوبه
با اينكه بارون رو راهي كردم رفت ....
ماه اينجاست. افتاده بود توي يه گودال روي آسفالت
....جلوي پنجره اتاق من...
داشتم بارون رو راهي مي كردم به ماه بفرما زدم اومد تو
خيلي خوش صحبته....داره از خاطراتش با بهار نارنج ميگه
قصه ماه و بهار نارنج...من كه باور نميكنم با اينكه خيلي قشنگه
يه چيزايي باور كردني نيست مثل همين قصه ماه و بهار نارنج
مثل همين بوي بهار نارنج كه وقتي ماه خاطراتش رو تعريف ميكنه پيچيده تو اتاق

12/10/02

-من توي زندگي قبلي يه موجود تك سلولي بودم كه از تمام حسها فقط حس زندگي كردن سهمم شده بوده ...
شايد هم دوسلولي! حس زندگي كردن و حس دوست داشتن تو!
!(اين دروغا رو دهقون تو گوش دختر ميرزا شفيع زمزمه كرد)
......
دختر ميرزا شفيع ميخواست بگه كه اون يه اقيانوس بوده ولي روش نشد.... يعني ترسيد بگن داره خودستايي ميكنه
همه ميدونن تيمسار چي بوده .....اون كسي يا چيزي نبوده....
تيمسار يه انتظار بوده ....يه باور !
وقتي تيمسار شد جاش خالي موند.

12/8/02

گوشم رو ميچسبونم به گنده ترين صدف
صداي هيجان موجها رو ميشه از توي صدف شنيد...
توي زندگي قبلي من يك صدف بودم....سالها كنار يه ساحل خلوت دراز كشيده بودم....رطوبت شنها توي استخوانهاي سفيدم خونه كرده بود
وصداي دريا .....
صداي دريا تنها صدايي بود كه توي زندگي قبلي من وجود داشت...
من فقط صداهايي رو كه شنيده باشم ميتونم منعكس كنم...صداي دريا ....صداي موج
خوب گوش بده ....صداي من....صداي صدف

12/2/02

-قسمت اول يا ....بر منار آشناييها نمي سوزد چراغي....
چطوري بيگانه؟...دماغت چاقه؟....جا زدي؟...
-قسمت دوم يا.....شمع خاموشم صبور از شمع خاموشان نشينم
تيمسار رفتي تو لك؟...بي خياله هممون ميميريم شدي؟....كرك و پرت ريخته؟!
-قسمت سوم يا ...به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده ام را؟
.....يعني :آفتابي اختري ماهي نمي پرسد نشانم!
-قسمت چهارم يا..دهقون وارد مي شود!
زرشك
...اين داستان ادامه دارد.....

11/29/02

من يه عادت عجيب دارم...
نميدونم چرا هار ميشم
اونوقتا كه هار ميشدم خونه امون بزرگ بود...يه حياط داشت به چه بزرگي!..تازه اشم ننه حاجي هنوز زنده بود!
هار كه ميشدم...شروع مي كردم به دوييدن..هرچي جلو راهم بود با پا ميزدم زيرش...كله ملق ميزدم...
وقتي من ورجه وورجه ميكردم ...ننه حاجي مثل هميشه آروم روي بقچه سفيدش خوابيده بود...ميدونستم كمين كرده
پير بود ولي زورش زياد بود....(خدايا دارم ميميرم از خستگي!)
ناغافل مچم رو ميگرفت...محاله از دستش خلاص شم....يه خورده گريه....
ازخستگي توي عطر خوب دستاش خوابم ميبره
....
باز هار شدم...كاش يكي بود مچم رو بگيره ...مثل ننه حاجي محكم و بي رحم!

11/26/02

سيني هاي لواشك روي پشت بوم
يه رديف سيني گرد روي پشت بومه ما و يه رديف سيني روي پشت بومه عمو اينا
من لواشك دوست ندارم ولي به تلافيه ناخونك هاي عموزاده ها به لواشك هاي اونها ناخونك ميزنم
.......
از اون پشت بوم و بچگي من پرت شدم به اين سالها
ماجرا ها عوض شده...داستان يه داستان ديگه است ومن هنوز دوست دارم جر بزنم
ومثل وقتي كه به شخصيت يه رمان علاقمند ميشم زودي ته رمان رو بخونم
.....كاش ميشد پرت شد به ته رمان...من عاشقه سرنوشت قهرمان اين رمان شدم

11/24/02

اين بهترين فرصته....خيلي از حرفها يي رو كه ميخواستم بگه گفت و حالا نوبته منه ....
خوشحالم كه عجله نكردم
چشمهام رو ميبندم...ذهنم رو از صداهاي اطراف خالي ميكنم...من آماده ام ...شروع كن ديگه لعنتي!
فضاي خالي مغزم با يه واژه عجيب پر ميشه......!قره قروت!
هيچوقت قره قروت دوست نداشتم
هيچوقت وهيچ كجا به قره قروت فكر نكردم
سلولهاي خسته مغزم براي اولين بار فرصتي پيدا كردند كه به قره قروت فكر كنند..و چقدر هم سمجند!
...شما رو به خدا...فقط همين يك بار به فرمان من باشيد...الان وقتش نيست!
....فرصت رو از دست دادم....از اولين عطاري قره قروت ميخرم....بي خيال.....وللش.....اونقدر ها هم بد مزه نيست
من بعد قبل از زندگي كردن به همه چي فكر ميكنم......
...ولي مگه ميشه؟!....

11/21/02

يه سجاده...يه دختر ميرزا شفيع...يه نور مهتاب كه از پنجره مياد داخل... و من كه از توي تاريكي مسحور اين تصوير زيبا شدم
به دختر ميرزا شفيع ميگم : ايمان يعني چي؟
ميگه ايمان يعني هموني كه كيركگارد ميگه:
*..اتكاي به نامعقول!...انتظار از ناممكن!...ستيزه با خدا!
يكي با انتظار واميد از ممكن بزرگ شد....اما آنكه از غير ممكن انتظار داشت وبه او اميد بست از همه بزرگتر شد!
آنكس كه با جهان ستيزه كرد با غلبه بر جهان بزرگ شد
آنكس كه با خويشتن نبرد كرد با غلبه بر خويش بزرگتر شد
اما آنكه با خدا ستيزه كرد بزرگتر از همه شد

ميگه حالا فهميدي چرا ابراهيم پدر ايمانه!؟
...اين هم از دختر ميرزا شفيع.....
*از كتاب ترس ولرز

11/20/02

خدا بيامرزه عمه عشرته من رو....ميگن خيلي مهربون بوده واز همه بزرگتر...جوون مرگ شد و ما نتونستيم خودمون رو براش لوس كنيم ولي بابام ميگفت خيلي هواي همه رو داشته....بابام ميگفت وقتي از دسته كتكاي بابا حاجي فرار ميكرده تنها پناهگاهش اون بوده...من يه عكس ازش ديدم خيلي خوشگل و مهربون بود....ميگن وقتي بيست سالش بوده مرده...بعد از يه مريضي طولاني...ننه حاجي هر وقت ياده عمه عشرت مي افتاد اشك تو چشماش جمع مي شد...ميگفت طفلي دخترم جون كند تا مرد.
آدرسش امامزاده زرگنده كنار يه بيده مجنونه...از سنگ قبرش چيزه زيادي باقي نمونده وهيچكي باور نمي كنه قبر عمه من يه همچين جاييه
قرار بذار با هم ميريم سر قبرش .حتما خوشت مياد جايه خوش آب و هواييه

11/16/02

بوبولي عزيزم يا....
نامه اي به يك سياره ديگر...

در اينكه من يه دهقونه ممدآباديه آواره تو دهكده جهاني شما هستم شكي نيست
در اينكه من رسم ورسوم وبلاگداري و نظر خواهي و لينكيدن و....رو بلد نيستم هم شكي نيست
در اينكه نوشته هاي اين وبلاگ خيلي هاش كار من نيست و از نيمه بيگانه اين پسره تراوش ميكنه هم شكي نيست
ولي راستش با اين همه از تك تك خزعبلات نوشته شده تو اين وبلاگ دفاع مي كنم ..
چه خوب باشن چه دري وري
چه كسي اونها رو بخونه چه اين دري وري ها نامه اي به يك سياره ديگر باشد...
....دهقون براي دل خودش مي نويسه......
....تيمسار و بيگانه و دختر ميرزا شفيع اون رو كمك مي كنن
....دهقون خاطره اي براي نوشتن ...خوابي براي تعريف كردن...بي ناموسي اي براي گفتن.....نداره
....بوبولي! من هم از نوشته هاي اين بيگانه از خود راضي كسل ميشم ولي اين نوشته هاي تلخ و نا مفهوم براش مثل آرام بخشه ...اگه اين آرام بخش رو ازش بگيرم يه بلايي سر خودم و خودش مياره....
اگر بيگانه حالش با اين نوشته ها خوب ميشه من راضي ام....تو هم راضي باش!

11/15/02

ديروز با يه كوير قرار ملاقات داشتم....به تعداد شنهاي وجودش چشم داشت و با تمام چشمهاش خيره شده بود به من!
اولش معذب شده بودم ولي بعدش چشمام سياهي رفت....
‌لعنت به كوير و شنهاش
لعنت به من كه چشمهام زود سياهي ميره
لعنت به تو ........!

11/12/02

سلام آقاي خشكشويي....شما اينجا روشويي و موتورشويي هم انجام ميديد؟
چقدرتومورشويي و زيرشويي شما مكانيزه واكسپرسه!
....چي ؟ منظورم از اين حرفا چيه؟......
منظوري ندارم...اومدم تومورم رو تحويل بگيرم!
...قبضش؟... راستش گمش كردم....حتما اشتباهي شده!...تورو خدا خوب بگرديد...بايد پيداش كنيد
آخه اون تومور نو بود....نكنه تومور من رو به يكي ديگه داده باشيد؟
چشم خيلي ها دنبال اون بود.....
از همتون شكايت مي كنم.......چي؟ ارزشي نداشت؟
آقاي محترم زخمهاي آدمها...تومورهاي مردم و حتي عقده هاشون براي خودشون خيلي ارزش داره!

11/9/02

يه روز سرزده يه آينه بر مي دارم ميذارم جلوي خودخواهي آدمها.....
انعكاس اون رو توي يه آينه ديگه جشن مي گيرم وميذارم تا بينهايت آينه به همديگه چشمك بزنن ......
حاصل ضرب تعداد ادمها در تعداد لحظه هاي توي آينه ميشه همون عدد بزرگي كه از ضيافت خودخواهي آدمها به همه يادگاري ميدم!....
يه يادگاري از جنس بادكنك كه آخر هر جشن به مهمونها ميدن

11/5/02

....صداي زوزه شوم يه سگه ولگرد...من حالم خوبه ولي با اين صداي بلند چي كار ميتونم بكنم جز تحمل؟
همه زخمهاش مي خوره تو صورتم....شايد گرسنه است...يا شايدخاطره اون لگد محكم باز اومده سراغش....يا اون زخمه قديمي باز چرك كرده؟
صداش نميذاره فكر كنم !
آقا سگه چه صداي مردونه خوبي داري!
چه خوب و بلند درد مي كشي!
چقدر واضح وروشن ميري تو خواب مردم!
هيچ ولگردي مثل تو نميتونه رو اعصاب مردم راه بره!

نونه ولگردي حلالت باشه....كور شه چشمه حسود

11/2/02

تيمسار هيچوقت به يك آونگه بد شكل كه بينه اميد و مرگ تاب مي خوره نگو كه حالم از اين تاب بازي به هم مي خوره
تو چه مي دوني!شايد براي اون تاب بازي از نونه شب هم واجب تر باشه
چي كارش داري ؟بذار همونجور يه لنگه پا اونقدر آويزون بمونه تا جونش درآد!
اون داره تاب مي خوره تا تموم نشه
..........................تا ته نكشه
..........................تا نگنده
تاب تاب عباسي خدا منو نندازي
..................خدا منو نندازي

10/30/02

هر سال اولين بارون پاييز من رو ياده حرف اون ميندازه:
قشنگترين تصوير دنيا كدومه؟
-آخه يه تصوير نيست دو تا تصويره
....بگو ديگه.....
-يكيش بارونه....يكي ديگه اش عشقبازيه دو دلداده است...
سالهاست كه با اولين بارون دومين تصوير رو نقاشي مي كنم مثل يه موسيقي ميذارم كنار صداي بارون.
مي گفت يه بار اين دو تا تصوير رو با هم ديده!
منم اولش باورم نشد ....مي گفت وقتي تو پاريس بوده ديده كه دوتا جوون زير يه سيله بارون بي توجه به رهگذر ها همديگر رو مي بوسيدند
مي گفت:
آخه ميدوني اونا آزادند....اونا اگه بارون تند شد .....
اگه طبيعت وصداش همه صداها رو تو خودشون خفه كردند...
وقتي اطرافشون محو شد....
ميتونن...

ديگه حرفاش يادم نيست.......

10/27/02

تا حالا به موجه توچشم آدما خيره شدي؟
اينكه انگار زنده است و نفس ميكشه؟
نميدونم كي به اين ديوونه ياد داده گريه كنه؟
نميدونم چشم آدمها تا حالا از خودشون پرسيدن اشك يعني چي؟
به خدا اگه دوزار عقل تو سرشون بود تا حالا ديوونه شده بودن!
......
يه بار يه چشم ناشناس به اين چيزا فكر كرد بعدش نشست اين شعررو گفت بعدش ديوونه شد بعدش هم مرد
......
......
مي خواهم قطره اشك تو باشم
از چشمانت قدم به دنيا گذارم
بر گونه هايت زندگي كنم
و بر روي لبانت بميرم

10/25/02

امروز دهقون يه كشيشه مهربونه تا پشت چشمامه بذار اعتراف كنم .....وجدانم راحت شه!!!!....
از تمام كساني كه با ديدنه من احساس بدي بهشون دست ميده معذرت ميخوام!
از تمام كساني كه بهشون دروغ ميگم معذرت ميخوام!
از تمام كساني كه ازشون بدم مياد خجالت ميكشم!
از تمام كساني كه بيشتر از حد مجاز دوستشون دارم حلاليت مي طلبم!
به تمام كساني كه فكر ميكنن تمام حقيقت پيش اونهاست حق ميدم!
من هم يه گناهكاره معمولي هستم ... عينه بقيه.....
من هم درزندگي تند روي كردم........عينه بقيه.....
من هم مي ترسم.......................عينه بقيه.....
.....
ما هممون ميميريم ...................... عينه بقيه

10/22/02

يه روز عنانم رو داده بودم دست احساسم و افسارم رو هم داده بودم به تخيلاتم و......پندار مي كردم!
تو كوچه پس كوچه هاي گذشته تو خاطراته شيرين فرو رفته بودم و لبخند ميزدم كه.........!!!!!!!
اولش فكر كردم خيالاتي شدم...به لبخند زدم ادامه دادم و برگشتم به هپروت....
هنوز خيلي فلاش بك نكرده بودم كه دوباره اون صداي سمج لعنتي رو شنيدم!
صداي خودم بود...همين طور دور سرم مي چرخيد...
بهتره از گذشته خارج شم!من اين صدا رو نمي خوام بشنوم...زور كه نيست
كاش قوانين فيزيك اينقدر درست نبودند!...كاش صدا ها ميرا ميشدند...كاش دامنه اشون به صفر مي رسيد...خسته شدم ازاين همه صداي با دامنه نزديك صفر...من نميدونم اين جامعه جهاني كي ميخواد يه فكري براي آلودگي صوتي بكنه...
بابا مردم دارن يكي يكي رواني ميشن هيچكي هم نيست يه فكري بكنه

10/19/02

بي خوابي هر چيش بد باشه يه چيزش خوبه...فرصت خوبيه كه آدم به يه سكوت طولاني گوش بده...اون هم شب آرومي مثل امشب...ميتونم كتاب بخونم يا حتي روي پروپوزالم كار كنم ولي حيفه خلوتم رو خراب كنم....چشمام رو ميبندم و باز هم فكرهاي دري وري ميكنم.......من يه پلنگم...سكوته دور وبرم هم سكوته يه جنگله تو هند...بايد خوابم ببره چون صبح بايد برم شكار..اينجا جنگل خوبيه البته من هم پلنگه خوبي ام.....داره خوابم مي بره....خوابم برد....من خوابم...

10/18/02

ميگم دهقون يه چيزي بگو كه خاصيت عجيبي داشته باشه
يه چيزي كه از جنس دنياي بازاريه دور و برمون نباشه
بوي بده بستون نده
دهقون يه حرف گنده بزن
نه نه نميخوام سخت باشه....ساده وبچگونه باشه
دليل نخواد...برهان نخواد....سر كاري هم بود بود ...فقط ميخوام ته دلم رو قلقلك بده قول ميدم بعدش برم دنبال كارم
......
چطوره بگيم :
يك نفر آن بالا من را دوست دارد

10/16/02

ميخوام روراست باشم!خيلي از اين بلاهايي كه سر مردم مياد تقصيره منه!بايد محاكمه شم.ديگه بسه هر چي قسر در رفتم...يكيش همين بارون....من گمش كردم...يه روز اينقدر بهش فكر كردم تا گم شد رفت پي كارش....مردم موندن گشنه و تشنه....وقتي سيستماتيك فكر نميكنم همينه ديگه ...هم خودم رو بدبخت ميكنم هم مردم رو..حالا خودم به درگ....چند روزه به سرم افتاده به بمب اتم فكر كنم....خدا بهتون رحم كنه

10/14/02

تا چند وقت پيش همه چي خوب بود روان بودم و جاري
بهم ميگفتن رودخونه ولي من بهشون ميخنديدم..... اونقدر جاري بودم كه نمي فهميدم اين نام رو به كجاي وجودم دادن!؟
يه روز يه حفره من رو مكيد و كشيد تو خودش
شدم يه جريان باريك
بعد از مدتي يخ زدم...حالا ديگه شكل گرفته بودم... چقدر دلم ميسوخت كه ميتونستن روم اسم بذارن
فكر ميكنيد يه تيكه يخ تو اين يخچال تاريك خواب چي رو مي بينه؟
.... خواب رودخونه...خواب جريان....خواب موج....
كاش تابستون بود....زودتر ميرفتم تو كام يه عطش داغ و راحت ميشدم

10/12/02

هرچي راز آميزتر قشنگتر
هرچي دست نيافتني تر خواستني تر
هرچي بار آسمون سنگين تر به زندگي شبيه تر
.....واقعي تر....
...هركي هر چي زخمه زبون داره بياره بزنه به من ..دوباره هوس كردم اسپينوزا بخونم و هيچي نفهمم...ترس و لرز كير كگارد چطوره؟...ميخوام دوباره مثل اون روزا قاطي كنم...ميخوام زير حجم سوال هام له بشم ...ميخوام براي سفيد شدن موهام يه شعر بسازم
از اون شعرهايي كه بچه ها توي مهد كودك دست جمعي ميخونن
.....دكتر جون من ميترسم....
.... ميخوام خوب شم....دكتر من خوب ميشم؟ بايد خوبم كني دكتر....اينجوري نگام نكن..من آدم مهمي ام...همه مهد كودك هاي دنيا به من احتياج دارن
دكتر من ميترسم ... خيلي زياد

10/9/02

امروز اتاق عقبی مخچه ام جلسه بود....قرار بود راجع به اسباب بازی جديدم (وبلاگ)با هيات تحريريه ام مشورت کنيم...همه اومده بودند:خودم ....دهقون..بيگانه...دختر ميرزا شفيع ..تيمسار...ودايناسور...
تيمسار ميگفت به آرمانهای وبلاگ خيانت شده و راجع به هممون ميميريمچيزی نوشته نميشه
دهقون ميگفت اسم وبلاگ و بی آبروييش ماله منه !خزعبلاتش رو بقيه مينويسن!
بيگانه در حالی که ميخواست يکی از اون تريپ های آلبر کامويي بياد اومد حرف بزنه که زدند تو ذوقش
خلاصه هرکی يه چيزی ميگفت ...سرم رو بردند
چه نگاه معصومی داره اين جد دايناسورم...تا آخر جلسه فقط به اين فکر ميکرد يه جوری همشون رو بخوره..
وقتی همشون رفتند مغزم تعطيل شده بود....کرکره هاش رو کشيده بودند

10/7/02

فقط خدا ميدونه من چند ميليون ساله نوريه كه دارم زندگي ميكنم
فقط خدا ميدونه چند ميليارد روز از عمرم رو يه دايناسور شاعر مسلك بودم
بازم فقط خودش ميدونه كه چندتا سه شنبه از روزگار طولانيه دايناسوري يا آدميزاديم رو پشت سرگذاشتم
دوست دارم بدونم چندميليون سه شنبه لب بر لب يار داشتم وايام به كامم بوده؟(فرقي بينه لباي دايناسوريم ولباي انسانيم قايل نيستم!)ه
پس چرا اون سه شنبه نحس روي بقيه سه شنبه هام سنگيني مي كنه؟
....اون سه شنبه اي كه فراموش شدم
.............
كاش اون سه شنبه تو روزگار دايناسوريم اتفاق افتاده بود
بي برو برگرد تا حالا اون فراموشكار رو خورده بودم
والان ميليونها سال گذشته بود وديگه نه سه شنبه اي نحس بود و نه دايناسوري فراموشكار!!!1

10/4/02

دارم مي گردم .....بايد پيداش كنم.... حتما هست ..بايد باشه..خيلي ها پيداش كردند...وقتي پيداش كردم هر چي تومور تو سرم هست با اون گردگيري ميكنم.... تو ساحل آرامش آفتاب مي گيرم ..بعدش چشمام رو ميبندم وبه تومورهاي تو سرم فكر ميكنم كه دارن از تميزي برق ميزنن....دلم غنج ميره...حالا كو تا دوباره تومورهام دردناك شه......اين تومور پاك كنه لعنتي رو تو كدوم كتاب ..كدوم شعر...كدوم لحظه...كدوم قبرستوني! جا گذاشتم؟تو رو خدا اگه شما برش داشتين بگين...دارم درد ميكشم

10/3/02

هي مي خوام وارد سياست نشم ....نميشه
گروه هاي فشارمن رو وادار كردند نسبت به لايحه افزايش اختيارت رييس جمهور موضعگيري كنم
من حمايت كامل خودم رو اعلام ميكنم واعتراف ميكنم كه چند روزيه مجددا نسبت به سرنوشت سياسي خودم علاقه مند شدم
واما چند كلام با آقاي رييس جمهور:
به خداونديه خدا اين آخرين باريه كه چشمم رو روي همه كارهات ميبندم وبهت اميد ميبندم
اگه اين بار هم سر كاري باشه.......ديگه خودت بفهم

9/30/02

سرم سوت كشيد...بازي شروع شد....صفر صفر مساوي
ديوونگيم گل كرد يكي يكي گلاش رو چيدم ....خواستم دسته گل رو بدم به آب دلم نيومد
گلا رو گذاشتم روي صافترين سنگ قبري كه زير پام بود
چه عطري داره اين گل ديوونگي!
جون ميده بذاريش روي سنگ قبر...حال مرده ها رو جا مياره!
عطر همه كارهاي نكرده...آرزوهاي بر باد رفته...حسرت هاي گذشته را به يادشون مياره!
اگه همينجوري پيش بره يه گل فروشي ميزنم گلاش گل ديوونگي!همتون مشتري هاي خودمين ميدونم!

9/28/02

تلخی نکند شيرين ذقنم
خالی نکند از می دهنم
عريان کندم هر صبحدمی
گويد که بيا من جامه کنم
از ساغر او گيجست سرم
از ديدن او جانست تنم
تنگست بر او هرهفت فلک
چون می رود او در پيرهنم
از شيره او من شيردلم
در عربده اش شيرين سخنم
می گفت تو در چنگ منی
من ساختمت چونت نزنم
من چنگ توامبر هر رگ من
تو زخمه زنی من تن تننم
.......
صبح ديدم دهقون اين شعر مولوی رو روی يه کاغذ نوشته و زيرش هم اضافه کرده:
جوجه بيگانه عزيز
از اين شعر ده هزار بار بنويس(رج نزن چون می فهمم).بعدش نتيجه گيری کن:
1-من چنگ تو هستم يا تو چنگ من؟
2-جفتمون چنگ يکی ديگه هستيم؟
3-ما هنوز حتی چنگ کسی هم نيستيم؟
4-کلا چنگ زدن کار خوبيه يا کار بديه؟

9/27/02

نشسته تو مهتابی آب هويج ميخوره
گفتم:دهقون تو خياله يه آدمه خيالبافی ....اِينقدر سخت نگير!
پيک آب هويجش رو يه نفس رفت بالا
-تو وجود خارجی نداری ...همونطور که دختر ميرزا شفيع وجود نداره...حالا گيريم که اين دخترک يکی دوبار رفته پشت مردمکان من...اين همه شلوغ بازی نداره که!
آب هويج بعدی....پيک بعدی....پيک بعدی...
دهقون چرا اينجوری شده؟...قاطی کردم...اون واقعيه يا من؟....با اين همه حسه زنده بودن مگه ميشه خیالی باشه؟!....
-دهقون من خدای توام.چه بخوای چه نخوای....با خدات مهربون تر باش...اون هم خدايی که اينقدر بهت احتياج داره!

9/26/02

زنگ زدم ممد آباد به دهقون گفتم به خدا اگه بر نگرده اين وبلاگ رو به گند ميکشم!
به حرفام گوش نمي داد(فهميدم باز با هام قهره)
گفت :دختر ميرزا شفیع اعتراف کرد
گفتم :چی رو
گفت:همه چی رو گفت...گفت که با تو رابطه نا مشروع داره...
گوشی رو قطع کرد...
حالا بیا و درستش کن .نذاشت من حرف بزنم..بیچاره دختر ميرزا شفيع حتما تا حالا سنگسارش کردند...
چرا نذاشت من حرف بزنم ...
میگم چند وقته پيداش نيست!...نگو تو ممد آباد يه خبرهايی شده
........
وقتی خوب فکر ميکنم تو ممد آباد همه ما با سنگسار شدن يه تار مو فاصله داريم
بستگی داره اين تار مو کی وکجا وتوسط کی پيدا بشه!
اگه طرف عاشق بود واین تار مو رو پيدا کردسعی نکنيد با گفتمان آرومش کنید.اگر طرف عاشق ممد آبادی بود معطل نکنيد فرار کنيد!

9/25/02

حرفاش تموم شد....
نگاه خيره اش رو از صورتم برداشت و دوخت به کنج دیوار...
توجهم رو از چشماش برداشتم و انداختم روی ميز
آخرين باری که دزدکی نگاهش رو نگاه کردم داشت ساعت رو نگاه ميکرد
خودش رو از صندلی بلند کرد و به سمت در برد
رفتنش آخرين تصويری بود که رفت تو چشمام!
کاريش نمي شد کرد....من هم خودم رو بلند کردم و رفتم سمت در
بيرون در يادم اومد که حرفام رو روی ميز جا گذاشتم ولی برای بردنش حتی دودل هم نشدم چون ديگه به دردم نمی خوردند
......
فرداش ديدم پشت شيشه اونجا نوشتن:
يک مقدار حرف به درد نخور پيدا شده از مالباخته........

9/23/02

يه مقدار کلاغ با قار قار بلند با چند تا برگ زرد چنار رو توی يه بعد از ظهر تاریک بگيريد خوب هم بزنيد ميشه پاييز....
اگه همون موقع بارون گرفت بريد زيرش تا خوب تر شيد...همه چی تو پاييز تر ميشه
-تيمسار غمگينه ....غمگين تر ميشه(امروز صبح تو آسانسور منو نديد)
-دهقون عاشقه.....عاشق تر ميشه
-دختر ميرزا شفیع معشوقه ...معشوق تر ميشه
و من دوست دارم تو پا ييز مثل قهرمان کتابای آلبر کامو بيگانه تر شم....
ولی پاييز از جنس دختر ميرزا شفيعه با اون چشمای شهلاش همه رو عاشق تر ميکنه!
...شوخی کردم يه وقت نريد زير بارون ها !مثل من ديوونه تر ميشيد!

9/22/02

سه چهار ساعت گذشته !این گره کور ترافيکی طول خط زنجیر رو به کيلومتر ها رسونده.خيلی ها کنار ماشينشون فرش پهن کردند..يه خونواده تاب درست کردند و بچه های کثيفشون رو تاب میدن....اونورتر هشتصد نفر آدم رقص چند تا سبيل کلفت رو نگاه ميکنند...
توی ماشين نشستم. به قرمزی افق خیره شدم وانتظار ميکشم...فقط خودم میدونم که توی اون افق دوست دارم سايه کی رو ببينم...
سايه واتو واتو....فقط اون ميتونه اين گره کور رو باز کنه ...يه بار این کار رو کرده ...به خدا راست ميگم ..خودم کارتونش رو ديدم..
واتو واتو به دادم برس

9/19/02

ميگم ها يه دونه از اين ماسماسک ها بذاريم پايين وبلاگمون با تعداد ويزيتور ها مون يه حالی بکنيم!يه خورده سرگرم شيم!
-نکنی اين کار رو ها!خودت رو خوار و خفيف نکنی ها!
از چی ميترسی؟!
-از بی آبرويی ....از بی ناموسی....فقط کافيه يه از خدا بی خبری بهم کنايه بزنه ويزوتور هات از کروکوديل و قندون کمتره!!!!(فکرش هم تنم رو می لرزونه)...
تا عمر دارم بايد خفت بکشم....
مردم عقلشون به چشمشونه!چه میدونن که اين دوتا تو دانشگاه حتی از من هم خنگ تر بودند...(اگه بگن نه به همه ميگم بتنI رو به چه فلاکتی پاس کردند)
البته اين چيزا تو خواستگاری خیلی مهم نيست مهم فوتباله آدمه که فوتباله من از جفتشون بهتره ...همه شاهدند....

9/17/02

آقا هر کی هر سوزی هر بادی هر بودی هر طوفانی داره بفرسته بياد!
درد وبلای همه تون بخوره تو سره من و تيمسار.
ما مدتهاست شديم حزب باد.با یه سوز بغض ميکنیم با يه سوز ديگه مشنگ ميشيم!.با یه نسيم هم دل رعشه ميگيريم.
تمام کيفش به همينه!
تيمسار جون برای هر امکانی اماده ام
....امکان پرنده شدن....
........
....امکان خزنده شدن...
....امکان درنده شدن....
....امکان چرنده شدن...
وقتی صلب نباشی هر امکانی ممکنه!!

9/15/02

دهقون سلام!
کاغذت رسيد.
ميتونی برای خودت هورا بکشی که مثل يه تيمسار مرگ انديش به دنيا نگاه نمی کنی!
ميتونی به خودت مدال بدی که همه مردم دوستت دارند
اصلا ميتونی من رو بکنی نقل وبلاگت و ماه ها به ريشم بخندی!
ميتونی حراجم کنی!
ولی بازهم وقتی پاييز تموم شد...وقتی زمستون رسيد...وقتی مثل این روزا رمانتيک نبودی...
...مثل همون سوزی که گفتی میخورم تو صورتت....

9/14/02

سلام تيمسار
برگشتم ممد اباد.دلم برای دختر ميرزا شفيع تنگ شده بود .این پسره گيج بايد ياد بگيره وقتی که من پشت چشمهاش نيستم هم زندگی کنه!
الغرض!چند بار وقتی داشتين حرفای قلمبه سلمبه ميزدين خواستم بپرم وسط حرفتون ولی باز جو این پسره خنگول رو گرفته بود نذاشت من حرف بزنم!
میخواستم بگم:
مهم نيست که که هممون ميميريم
مهم نيست که وقتی ته خط رو ميدونی فرقی نميکنه چی پيش مياد
مهم همون سوزيه که امروز صبح از لای پنجره خورد به صورت من
...دلم لرزيد...خيلی حال میده آدم دلش بلرزه ...خيلی حال ميده آدم وقتی دلش داره ميلرزه بیدار شه...وقتی داره بيدار ميشه یادش بياد که پاييز داره مياد...
تو رو خدا اين چيزا رو بفهم...

9/11/02

کاش ميشد صبح به صبح دلامون رو گنده کنيم
چشمامون رو شفاف کنيم
کاش گره های روحمون رو يه نخ نا مريی نبودند!
هر وقت حوصله امون سر ميرفت این گره های کور رو باز ميکرديم
کاش اين دست و پامون اينقدر الکی گم نمی شدند.
چه معنی داره دست وپای آدم وقت و بی وقت گم شه؟!
....
حالا فکرش رو بکنيد دست وپای آدم گم شده...ناغافل آدم مجبور شه دست وپا بزنه تا از زير يه نگاه بياد بيرون
...شکنجه خيلی بديه ..بهش فکر نکنيد..
برای من بهنود یعنی خیلی چیزا...
بهنود برای من یه دایناسور از یه نسل منقرض شده است...یه نسل بزرگ..

9/8/02

-يه پسر دماغو-مکان مستراح-روز
اينجا کجاست مامان..؟
-جيشت رو بکن بچه .از مچ افتادم بسکه تو خرس گنده رو سرپا گرفتم
-همون پسر-مکان دبستان-روز
خانم اجازه؟....اینجا کجاست؟
-اين فضولی ها به تو نيومده ...خفه شو درسات رو حفظ کن
-يه پسر با يه دماغ پر از جوش بلوغ-مکان دبيرستان-روز
-از این برهان نظم هر سال تو کنکور سوال ميدن.با تاکید بخونينش
آقا اجازه من وسط این همه نظم وعليت چه گهی ميخورم ؟اگه من یکی آفريده نمی شدم قران خدا غلط میشد؟
-فردا با بابات ميای مدرسه
-يه مرد-مکان رختخواب-نصفه شب
من واقعا گيج شدم!از خيلی چيزا سر در نميارم
-همه تو رختخوابشون لاو ميترکونن ما يه شب در ميون کلاس اصول عقايد داريم
-يه پير مرد محتضر-مکان رختخواب-نصفه شب
آخه که چی؟....آخه چرا؟
-روح همون پسر بچه دماغو-مکان ....-زمان.....
خدا ! جون امواتت! قبل از اينکه ما رو دوباره بفرستی پايين بهم بگو تو این ديوونه خونه چه خبره؟...اصلا ما اگه بخوايم اينجا تو بی مکانی و بی زمانی بشينيم هويجمون رو بخوريم و حالمون رو بکنيم باید کی رو ببينيم؟!

9/7/02

از دايره محيطی و غرورش متنفر بودم.از اينکه به خودش اجازه ميداد یکی رو در خودش محاط کنه لجم ميگرفت.هرچند که اعتماد به نفس این دايره رو دوست داشتم.....
از دايره محاطی و ضعفش حالم به هم ميخورد.از اینکه اجازه ميداد يکی در محيطش قرار بگيره حرصم ميگرفت.هر چند که ساعتها به این دايره عاشق خيره ميشدم......
عاشق خط مماس بر دايره بودم...خطی که دايره رو فقط در يک نقطه قطع ميکنه و اون نقطه رو اونقدر مهم ميکنه که بقيه نقطه های دايره در برابرش رنگ می بازند...
يه مماس اگر اشتباه کنه ميشه وتر.چيزی معمولی تر از وتر تو دنيا وجود نداره!
خوش به حال اونهايی که يکی به وجودشون مماس شد...مماسه مماسه مماس.....

9/4/02

ديشب دهقون بازم تو مصرف آب هويج زياده روی کرد
لايعقل شده بود...برام يه داستان عجيب تعريف کرد
...سالها پيش پشت چشمهای پسر بچه خوش باوری زندگی ميکردم که بلد بود خيالبافی کنه
تو وجودش نیروی عجيبی داشت که دیگران ميگفتن وجدانه ولی خودش به اون ميگفت :خدا ... خوبی...
وقتی اون رو شکنجه ميکردند من بالای سرش بودم.وجدانش رو در اوردند به جاش به وجودش حرص پيوند زدند...عشق پيوند زدند و خيلی چيزای سرکاريه ديگه...
اون پسر بچه هيچوقت حالش خوب نشد..اون رو با زهر روز مرگی ضجرکش کردند...
براش هيچ مراسمی نگرفتند...اون رو تو يه البوم قديمی دفن کردند و هر سال سالمر گش رو به قاتلانش تبريک ميگن!

8/31/02

خبرای خوب :
-تا یه ساعت دیگه از این سمینار کوفتی خلاص میشم..هرچی بادا باد...بادابادا مبارک بادا
-دهقون از صبح رفته تو جلدم...سر به سر استاد راهنما میذاره...
-خدا کنه وقت سمینار بی خیالم شه وگرنه خنده بازاره.....
خبرای بد:
-دراکولا اومد سراغم...هکم کرد..تحقیرم کرد...ویندوزم رو پاک کرد..تحقیرم کرد...passwordیاهوم رو گذاشت جلوی چشمم...تحقیرم کرد...
چند روزه حالت تحقیر شدگیه عجیبی بهم دست داده.نمیدونم چی کار کنم ؟فقط دعا دعا میکنم تیمسار این روزا جلوی راهم سبز نشه!!!!!!!!!!!!!

8/28/02

مگه نميبيني برنزه شدم؟سواحل ممد آباد آخراي تابستون پر از توريست ميشه...منم رفتم قاطيشون ...
-هه!...تواز جوب دريا ميسازي و از يه تيكه چوب جزيره!
ميگم ها اگه حوصله ام رو نداري برم؟
-داري خودت رو اذيت ميكني....
اين همه گفتي بيام كه باز برام فلسفه ببافي؟!....نميدوني من بيسوادم؟...نميدوني من خرم؟...صدبار بهت گفتم هر بار خواستي برام موعظه كني يه ظرف هويج هم پوست بكن بذار جلوي من.....هر بار اين حرفا رو ميزني نميدوني دلم چه ضعفي ميره؟...
..تازه اشم باور كن براي حرفاي تو هيچ آهنگي مناسب تر از قچ قچ هويج نيست...

8/25/02

تيمسار گفت :تا حالا با چهار تا همراه و يه خلبان توي هواپيماي يه موتوره بودي؟
گفتم:نه
تيمسار گفت :تا حالا توي ابرهاي سياه سيبرا(يا يه همچين اسمي)گير افتادي؟
گفتم:نه
تيمسار گفت :كه خلبان بگه هممون ميميريم؟
گفتم:نه
تيمسار گفت :كه يكي بالا بياره رو صورتت؟يكي شلوارش رو خيس كنه؟يكي شروع كنه به نعره كشيدن؟
گفتم:نه
تيمسار گفت :شده به چشم ببيني دو كلمه....هممون ميميريم...همه چي رو تغيير ميده
گفتم:نه

8/23/02

قرار بود هر وقت نفسم ميگيره صداش كنم ..ازممد آباد بياد بره پشت چشماي بسته ام و من بشم اون و اون بشه من
قرار بود من خوشبيني وسادگيه اون رو بگيرم ونفس بكشم
قرار بود بذارم هر چي دلش ميخواد بگه
قرار بود من كمتر حرف بزنم..
خيلي قرار ها با هم گذاشته بوديم ولي من زدم زير همه حرفام
باز اين چار تا كتابه كوفتي كه خوندم كار دستم داد
نميدونم چرا نميذارم اون حرف بزنه؟!!
ميترسم دهقون با هام قهر كرده باشه
....اگه يه روز دهقون براي هميشه از پشت چشماي بسته ام بره چي؟!!!!!!!........

8/22/02

اينها رو يه دوست نوشته
يه دوست كه مثل بقيه ممد آبادي ها عادت داره نوشته هاي توي توالتهاي عمومي رو بخونه!
يه دوست كه هنوز بلده با رطوبت چشمهاش ديوارها رو خيس كنه و هوار كنه روي سر خودش
براش مهم نيست كه يه ممد آبادي زير آوار له ميشه...مهم اينه كه يه ديوار از ديوارهاي زمين كم ميشه
اينها رو يه دوست نوشته:
دوست عزيز ممد آبادي دهقون جون
اين اونطرفي ها كه كه ممد آبادي نيستن چقدر جالبن!!يك جورهايي گاهي خنده ام ميگيره .گاهي هم شاكيم ميكنن!مثلا براي از بين بردن ديوارهاشون اونها رو نقاشي ميكنن كاغذ ديواري ميكنن يا حتي تابلو بهشون آويزون ميكنن ولي بالاخره ديوارها سرك ميكشند ...دست تكون ميدن ....و ميگن:هنوز هم هستيم (!).
باور كن بهترينش ديوار توالت يك مسجد بود كه روش نوشته بود :فاحشه (با تلفن موجود).. البت ميدوني كه تو مرام ممد آبادي تلفن زدن واينها ..ابدا..
ميخوام سرگرمشون كنم..دعوتشون كنم تا روي ديوارهام هر كاري دوست دارن بكنن بعد بشينم گريه كنم انقدر گريه كنم تا ديوارهام......
..
...
......ديوارهام نم گرفته.....داره ..يعني دارم فرو ميريزم
......بجنب.....

8/21/02

گندشون بزنن اين جماعته مريضه ...پر از گره روحي رو!{به قول يكي از دوستام}
با با تو رو خدا يكي بياد اين قلمه مادر مرده رو از اين نو قلمهاي چسان فسان بگيره!
؛ديشب با فلاني بودم.....پريشب كافي شاپ بودم....پس پريشب دوست دخترم گفت عكسام رو پس بده....پسون پريشب با بقيه وبلاگ نويسها ميتينگ داشتيم..
موش كور بخوردتون
مامانتون قربونتون بره

...آخ خدا چقدر حرص خوردم....
موقع اتل متل به جاي شعر مسئله داره(...نه شير داره نه...)از شعر دختر ميرزا شفيع كه براي من سرودن استفاده كنيد.
اتلك تول و تلك عربي
من دختر ميرزا شفيع
خبر ببر ممدآباد
كوچه گلا كوچه باغا
بگو دهقون هيچي نشد ..هيچ جاي دنيا جاش نشد
خبر ببر به مادرش ...دسته گل برادرش
هاچين و واچين يه لب ورچين

8/18/02

ديشب خونه نيچه اينا بوديم .همه بچه ها اومده بودند...هيتلر برامون لزگي رقصيد...شاملو برامون شعر خوند...آخر شب هم گير دادند به سير فلسفه در ممد آباد..اين شوپنهاور اينقدر تو گوشم وزوز كرد كه نصفه شب باز به سرم زده بود اون بالا ها هيچ خبري نيست ...وقتي پياده داشتم ميرفتم ممد آباد ديگه آسمون رو سرم سنگيني نميكرد.
تو راه يادم اومد فردا شب خونه كيركگارد اينا برنامه است..ميگن سروش هم مياد ...خدا كنه ابراهيم هم بياد...از فردا شب دوباره اسمون سنگين ميشه...
اين اسمونه بدبخت يو يو شد بسكه رو سره من سبك سنگين شد!

8/16/02

تذكره الاوليا’:
من طبق اساسنامه حق ندارم خاطرات بنويسم مطالب ذيل تذكره است:
صبح جمعه :مامانه بالاي سر تختته..تيمسار ميگه اين پسره مهندستون چرا نمياد يه كمكي به ما بكنه اين ايزو گامه سقف رو انجام بديم؟..بر پدر و مادره آدم مردم آزار.....
تذكره اول :خدا هيچ تيمساري رو نصيبه هيچ گرگ بيابوني نكنه
پشت بام:از همون لحظه اول شما رو توجيه ميكنه كه شما يكي از پياده نظام اون هستيد..پشت بوم هم مثل اسلحتونه حكمه ناموستون رو داره..با اينكه ميشه رفت تو سايه ولي در تمامه مدت عمليات هممون بايد تو زله افتاب وايسيم
تذكره دوم:اگه تو آپارتمانتون تيمسار دارين بفروشينش
...تيمسارو ميگم...
آقا هيچكي يه تيمساره بازنشسته خوش تيپه جنگ ديده دونبش لازم نداره؟

8/15/02

-چرا اينجا ؟چرا اينجوري؟...چرا الان؟
نميدونم !..ولي هر بار كه ديگران كسالت خودشون رو جاي اندوه قالب كردن خواستم بگم ..نشد ..حرف عوض شد..
خواستم بگم به اندوه احترام بذاريم وخودمون رو براي مواجهه با اون آماده كنيم ..ولي حرف عوض شد
خواستم بگم اون رو با هيچ بدلي (كسالت.افسردگي و....)عوضي نگيريم ..ولي حرف عوض شد
خواستم بگم اگر يه روز اومد سراغمون به احترام دنياي اصيلش بايستيم..كلاهمون رو برداريم وبه اون تعظيم كنيم.....
ولي نشد...

8/14/02

ميرم تو اتاقش.
بايد از من خوشش بياد!
بايد هر چي انرژي مثبت كه توي وجودم كپك زده هوار كنم رو سرش
از ديشب دارم تمرين ميكنم چه جوري نگاهش كنم كه روش اثر بذارم
بايد توي تششعات وجوديم از خود بيخودش كنم
بايد تو يه حالت خلسه اون كاري رو كه ميخوام انجام بده
بايد.......
-اون مقاله هايي رو كه گفته بودم ترجمه كردي
-هنوز كامل.....
-پس مرض داري وقت من روميگيري؟
-ميخواستم خواهش كنم اگه بشه......
-ببين دهقون تا وقتي كارت تموم نشه سمينار بي سمينار
{..........
...سكوت
..........
...سكوت سرشار
.........
...سكوت سرشار از ناگفته هاست
........}
-تا صبح هم اگه وايسي اونجا عين اين جن زده ها زل بزني به من كاري برات نميتونم بكنم
...ادم تعجب ميكنه بعضي ها خير سرشون استاد دانشگان هيچي راجع به انرژي مثبت نشنيدن!.....

8/13/02

من اين فلسفه رو كه ميگه :؛ما ها همه شخصيت هاي يه داستانيم كه داريم تعريف ميشيم ؛ خيلي دوست دارم
وقتي بهش فكر ميكنم دلم غنج ميره
بعدش چشمام رو ميبندم با خودم فكر ميكنم اگه اون نويسنده گندهه گذرش به ممد آباد افتاد وازم پرسيد :؛دهقون جان اين بار دوست داري چه جوري تعريفت كنم؟؛
فوري ميگم پلنگ صورتي.
ميدونم حالش گرفته ميشه ولي بي خيال
بذار بفهمه از بعضي از داستانهاي الكي كه اون سرهم ميكنه چقدر بدم مياد
بذار بفهمه گاهي ترجيح ميدم تو يه داستاني باشم كه كسي غير از اون تعريف ميكنه!!!
ميدونم اگه خيلي لجش رو در ارم به جاي پلنگ صورتي من رو بازرس ميكنه...
....به اون هم راضيم.......

8/11/02

ما ممد آبادي ها خيلي ناموس پرستيم
تو وبلاگمون كه سهله دور از جون شما تو خلا (ممد ابادي ها به توالت ميگن خلا-مترجم)هم حرفاي بي ناموسي بزنيم سرخ ميشيم
باسه همين هم وبلاگمون روح نداره ..بي كلاسه..دهاتيه
يادش به خير اون روزا تو ممد آباد عشق بازي و جفت گيري حرمتي داشت
هر كي به هر كي خط ميداد
هر كي به هركي چشمك ميزد
هركي عاشق هر كي ميشد
هر كي با هر كي به هم ميزد
خلاصه هر كي هر كي رو......
فرداش وانميستاد وسط ممد آباد جار بزنه:آي ممدآبادي ها من ديشب فلان وقت فلان جا با فلاني فلان كار رو كردم
بدبخت اون عاشق ممد آبادي كه معشوقش وبلاگ داشته باشه
پته مته اش رو آبه.....

8/10/02

خبراي خوب:
فيلمنامه ويل هانتينگ خوب توي مجله فيلم نگار
يه شاهكار كوچولو
(به همه كساني كه ميخوان يخشون براي نوشتن باز بشه اين فيلمنامه رو توصيه ميكنم)
خبراي بد:
خوندن وبلاگ ندا
نميدونم كي به ما حق داده حالا كه فهميديم اين موجود دو پا چه موجود منحرف وغريزي و.....بي پدر و مادريه لختش كنيم بياريمش تو ويترين؟
افكار ندا افكار ما هم بوده ولي بازگو كردن انها توسط ندا شجاعت نيست ...ترمز بريدنه.
من ندا رو دوست دارم ولي وبلاگش رو نه!
قلمش رو دوست دارم ولي حرمت شكنيش رو نه!
{هشه!}....قراره با خودم روراست باشم......!
من افكار ندا رو دوست دارم ولي...
... اون چيزهايي كه روي كاغذ سفيد حك ميشن بيشتر(تر) دوست دارم
حيف كه ندا تفاوتي بين فرهنگ نوشتاري و فرهنگ شفاهي قايل نيست
ندا يادش ميره كه ما هممون ميميريم ولي.......
...
براي بقيه وبلاگ نويسهايي كه به قول ندا تحريك كننده مينويسن ارزشي قايل نيستم
ولي ندا حيفه...ندا طنز پرداز و فمينيسته قابليه
خدا يه ترمز به اون بده يه دنده خلاص و يه سرپاييني به ما...
آخ چه حالي ميده.......

8/3/02

سفر ما با يه قرمزي شروع شد
قرمزي از اهن يه ميني بوس مي اومد و تو چشماي همه برق ميزد
يه پنگوئن هم هميشه اونجا بود
شب اول هر كاري كردم كه تو صداي يه خرخر بلند غرق بشم نتونستم
شب دوم يه مي بي رنگ خوردم و هي سرباي تو سرم رو تكون دادم
شب اخر حرف هايي رو كه به در وديوار ذهنم ماسيده بود بالا اوردم
همه حالشون بد شد
يكي از همه با چشماي من شروع كرد به گريه كردن
سفر ما با قرمزي تموم شد
قرمزي از چشماي همه مي اومد و تو اهن ميني بوس گم ميشد

7/29/02

ميخوام با يه دنيا سكوت دوست بشم
ميخوام خودم اهليش كنم .....بعدش عاشقش بشم...
هر روز صبح با نوازش دستاش كه رو صورتم راه ميره بيدار شم
هرروز يكي ديگه رو با اون عوضي بگيرم
اگه يكي لهش كنه دلم نسوزه
.
.
.

آخه چيزي كه زياده سوسكه اهلي
همه هم عين هم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

7/26/02

ميوه ها هم مثل ادمهان .باهوش و احمق دارند.هر كدومشون براي خودشون شخصيت و شناسنامه داره.
گيلاس مغروره.البالو خجالتيه.گوجه سبز پسر بچه است وتوت فرنگي دختر بچه .هندونه يه مرد كامله و خربزه يه زن كامل!
بعضي ميوه ها رو با اينكه مردم خالي خالي ميخورن ولي رسم و رسوم وسنت اجازه نميده به اونا بگن ميوه(جرات داري بذارشون تو ظرف ميوه!)
گوجه فرنگي مظلومه يه ذره هم گيجه..ولي شاه ميوه ها هويجه!..ميوه اي احمق تر و دوست داشتني تر از اون پيدا نمي كنيد.بيخود نگرديد!
ميوه بهشتي هويجه....
خدايا ما را با هويج محشور بگردان.....
خدايا مهر هويج رو بنداز تو دل مردم.....
خدايا چرا بين بنده هات فرق ميذاري؟
مگه هويج چه فرقي با موزبدجنس داره؟.....
اين همه ظلم فقط چون مثل خيار اسم در نكرده!!!!!!!!!

7/25/02

حضرت شوپنهاور يه ايميل به من زدند و بعد از سلام و احوالپرسي فرمودند:
؛زندگي مرگي است كه هر آن به تاخير مي افتد؛
؛خداشناسي فرار از مرگ است وجنون نيز فرار از رنج؛
؛زندگي مانند آونگي ميان رنج وكسالت در حركت است؛
؛عشق فريب طبيعت است..........(مرتيكه عزب! حرفهاش راجع به عشق خزعبلات بود)؛
؛هنر غم واندوه زندگي را تسكين مي دهد زيرا ما را از امور جزيي و زود گذر به جهان كلي و ابدي مي كشاند؛

7/23/02

-كه چهل روزه الكي خودت رو اينور اونور ميزني
-كه يادت بره يه چيزي راه نفس كشيدنت رو بند اورده
-كه خاطره اش به قلبت چنگ ميزنه
-كه يادت بره كه نيست
-كوچيك ميشي-بغض ميكني-پاهات رو جمع ميكني تو سينه ات
-ميشيني جلوي آينه.....

7/22/02

فكر كنم اين تقوايي هم هوس كرگدن كرده بوده .تو دهشون كرگدن گير نياورده يك هجويه ساخته در وصف آهووطاووس و زن و زن نوشت ونويسنده و....هر چي ادم اتوكشيده است.شايد هم يه روز مثل من بوي خوش زن وزنانگي كه از توي وبلاگ هاي همه ميزده بيرون دلش رو زده!.....اونم شايد فكر ميكرده هر واقعيتي (هر چند عزيز)وقتي از فرط دستمالي كاريكاتور شد بايد هجوش كرد...

7/21/02

چند روزه تو دهمون حيرون و ويلون شدم
در به در دنبال يه كرگدنم
دنبال يه كروكديل واقعي
ميخوام يه گراز پيدا كنم باهاش خلوت كنم
اولش جفتمون به ريش هر چي لطافت وظرافت الكي وعصا قورتكيه بخنديم
بعدش كه سرمون گرم شد
يه فصل سير گريه كنيم.....به حال اين همه دستمالي كردن لطافت وظرافت دهمون
هيچي بيشتر از اين حال نميده كه توي روابطت با يه كرگدن زياده روي كني
بعدش بشيني باهاش يه دل سير گريه كني!

7/20/02

اين اينترنت همه رو يك جورايي خل وضع كرده .براي يكي از بچه ها كه در نهايت تعجب هنوز زنده است بزرگداشت گرفتند.يكي از عكسهاش رو كه طرف توي اون عكس بدجوري نور بالا ميزنه گذاشتن توي كلوپ و گفتند كه در وصف ايشون بنويسيم ......با اينكه براي من هم عجيبه كه بعد از اون بيماري لاعلاج چطور علي هنوز زنده است! ولي دلم نمياد نقدش كنم .ميترسم زبونم لال خودش رو كنترل كنه و ما رو از يك گودزيلاي ترسناك و آتش افروز و مهار نشدني محروم كنه!....يك گودزيلاي مهربون و دوست داشتني كه اخرش هممون رو ميخوره.....
افتتاح قسمت نظرخواهي را با وجود اينكه هنوز هم عميقا معتقدم كه هممون ميميريم به خودم و اردي عزيز وقندك وكروكديل پرنده (آقاي كروكديل آدرس وبلاگ شما گم و گورشده سريعا با من تماس بگيرين)و همه كساني كه براي شهري شدن اين دهقون فداكار زحمت كشيدن تبريك ميگم.

7/18/02

-رفتن به كافي شاپ خانه هنرمندان هم دردي رو از من دوا نميكنه-حالم بدتر از اين حرفاست-به بچه ها گفتم ميخوام برم عضو يك حزب سياسي شم-بازم خراب كردم.كلي با اين حرفم تفريح كردند-خودم هم به خودم خنديدم خيلي خنده دار بود سبك شدم-دو سه روزه كتاب بيگانه البر كامو رو گذاشتم رو ميزم -ميترسم خوندنش رو شروع كنم ميترسم اين هم تموم شه ديگه به هيچ چيز اشتياقي نداشته باشم- حالم بدتر از اين حرفاست- حالم بدتر از اين حرفاست-هممون ميميريم مثل البر كامو-با مغز ميريم تو يك درخت!!!!!!!!!!!!!!

7/17/02

نوشته هاي امريكاي لاتين ونويسنده هاشون رو دوست دارم.فرهنگشون رو دوست دارم. جادو باوري عچيب وغريبشون محشره! با نوشته هاشون ميتوني بري زير هرم افتاب كوبا يا مكزيك يا شيلي يا....ميتوني واقعيت جادوييشون رو باوركني ورئاليسم جادوييشون رو مزه مزه كني...هر چي هست و هر چي ميگن ماله خودشونه. از اون جغرافيا مياد و ادم رو به اون جغرافيا ميبره.
من عاشق اين سرزمين پر از زنهاي چاق و مردهاي بيكار توي قهوه خونه ...وز وز مگسهاي سر ظهر....وشبا مست و پاتيل...شدم!
تو رو خدا يكي پيدا شه اول قرصام رو بده بعدش دستم رو بگيره ببرتم اونجا .... قول ميدم يچه خوب و عاقلي باشم!
هيچكس نميتونه اونجا يچه خوب و عاقلي باشه .....فقط تو رو خدا منو ببريد اونجا

7/11/02

محله ما دو تا ديوونه داشت.حميد ومجيد.همسن وهم قد وهمسايه
مجيد صبح زود صبحانه خورده و نخورده از جلوي حميد رد ميشد وميرفت توي پارك
ومشغول ازار خلق ميشد.وحميد همونجا جلوي در واميستاد وشروع ميكرد به بال بال زدن!
ساعتها اونجا ساكت و اروم بال بال ميزد
شب كه ميشد مجيد خسته و زخمي از جلوي حميد رد ميشد و ميرفت تو خونه
حميد رو بايد به زور ميبردند تو خونه
همه ادمها يا مجيدي ديوونن يا حميدي!
با يك فرق بزرگ:ادمها منتظرند كه دچار پوچي بشند ولي مجيد و حميد هيچوقت دلسرد نميشدند!!

7/8/02

يادمه اوج فعاليت سياسي نسل ما تو دانشگاه برف بازي جلوي سالن ابن سينا بود!
يكي دوتا گوله برف هم تصادفا به دختراي دانشگاه خورد.بچه ها تا ماهها داستان رو با اب وتاب براي هم تعريف ميكردند.
سرعت تغييرات توي 18 تير باور كردني نبود!
ولي خيلي زود اوضاع به وضع سابق برگشت
ديگه ادم خجالت نميكشه داستان برف بازي سال 72 رو به عنوان اوج پختگي سياسي همرزمانش همه جا تعريف كنه
كاش يه جوري اين پسره باطبي رو هم سر به نيست ميكردند كه اينقدر موي دماغ نسل ما وداستان نسل ما نشه!

7/5/02

اساسنامه(يا چه چيزي مهمه چه چيزي مهم نيست):
مهم نيست كه بدت مياد مثل دختر بچه ها دفترچه خاطرات بنويسي
مهم نيست كه از خواب نگاري هم بدت مياد
مهم نيست كه خوابهات هيچ كدوم سر و ته نداره و اونها رو نه ميتوني بنويسي نه ميتوني تعريف كني
مهم نيست كه از دروغ و دو رويي متنفري
مهم نيست كه اگه بخواي هميشه راست بگي دستت رو ميشه
مهم نيست كه اگه دستت رو بشه برات درد سر درست ميشه وخيليها از تو بدشون مياد
...........................
مهم وسوسه كاغذ سفيده
مهم مخاطب داشتنه
مهم اينه كه با خودت روراست باشي
...........................
ما وبلاگ بنويسيم ميميريم
وبلاگ ننويسيم ميميريم
پس گور باباي حرف مردم كرده بذار بنويسيم!!!!!!!!!

7/4/02

قبول كنيد دهكده جهاني بيشتر از هر چيز و هر كس به دهقون احتياج داره!
سلام