8/23/02

قرار بود هر وقت نفسم ميگيره صداش كنم ..ازممد آباد بياد بره پشت چشماي بسته ام و من بشم اون و اون بشه من
قرار بود من خوشبيني وسادگيه اون رو بگيرم ونفس بكشم
قرار بود بذارم هر چي دلش ميخواد بگه
قرار بود من كمتر حرف بزنم..
خيلي قرار ها با هم گذاشته بوديم ولي من زدم زير همه حرفام
باز اين چار تا كتابه كوفتي كه خوندم كار دستم داد
نميدونم چرا نميذارم اون حرف بزنه؟!!
ميترسم دهقون با هام قهر كرده باشه
....اگه يه روز دهقون براي هميشه از پشت چشماي بسته ام بره چي؟!!!!!!!........

No comments: