4/28/04

چرا هر سه تا بچه گربه اي كه به فاصله يك سال آورديم خونه اسمشون ملوس بود؟
چرا ملوس ها باغچه خونه قديمي رو اونقدر دوست داشتند؟
.....مثل من ......
ملوس ها هر سه ته همون باغچه گم شدند
.....هيچكس حرف من رو باور نكرد.....
تا مدتها چشمهاي براقشون توي تاريكي از ته باغچه به من نگاه ميكردند
براي آب دادن به باغچه داوطلب بودم
براي حرف زدن با چشمهايي كه راضي به برگشتن نميشدند
.....
.....چشمها هم حرف هاي من رو باور نميكردند......

4/25/04

نور مزاحم!.....
سالها ميشود كه همديگر را نديده بوديم
من پير شده ام
ديروز آنقدر تنها بودم كه در يك اغتشاش بزرگ شركت كردم
با زدن يك گاز اشك آور بالاخره طلسم شكسته شد و بغض چندين ساله ام به خوبي و خوشي تركيد....راحت شدم
پليس ضد شورش كه دستگيرم كرد هنوز گريه ام بند نيامده بود
.....حالا هم كه اينجا هستم.....
روبروي تو ....و تو خودت رو انداختي روي صورت من تا اعتراف كنم
......
حالا تو تعريف كن
قرار بود همكار شمع بشي چطور سر از اتاق شكنجه در اوردي؟
اعتراف كن لعنتي

4/22/04

اينهايي كه اينجا گريه ميكنند خدا را قبول ندارند
آنهايي كه آنجا گريه ميكنند خدا را قبول دارند
آنها يي كه به اون اولي ها دلداري ميدهند پيامبران را باور ندارند
آن گروهي كه دومي ها را تيمار ميكنند به پيامبران عشق ميورزند
آن نوازندگان مارش عزا به وجود فرشتگان ايمان ندارند
آن دسته كه براي عزا داران آب و شربت ميبرند فرشته ها را ميتوانند ببينند!
آن گروهي كه در افق ديده ميشوند گيج شده بودند
براي اينكه مراسم به هم نريزد گفتم بروند كمي هوا بخورند
.....
من هم با اجازه ميروم هوا بخورم

4/18/04

آهاي با تو هستم........
اون بافتني سرنوشت منه كه مي بافي
از اون كشباف هاي طولاني و فشرده خسته شدم
اين يكي زير يكي رو هاي ساده تو كلافه ام كرده
گرما نمي خواهم.....زمستان آينده هرچه مي شود.... بشود!
......طرح بزن.....اگر كسي چيزي پرسيد بگوسرنوشتش از كلاف كلافگي هاي خودش بافته شد
......
يك ژوته سر بنداز
دو تا زير سه تا رو....دوتا كور...سه تا اضافه ........

4/16/04

كاش تيمسار سر به هوا بود
اونوقت حباب هاي دوقلو ها رو كه از طبقه دوم ول ميشدند تو آسمون ميديد
كاش تيمسار جدي بودن رو يادش ميرفت ميذاشت دنبال حباب ها
به هر حباب كه ميرسيد با كله طاسش به اون هد ميزد
......
من شك ندارم دوقلو ها ريسه ميرفتند
تيمسار سر به هوا نيست....سرش به كار خودش گرمه
دوقلو ها آخرش يه روز سطل كف رو ميريزند رو سر اين تيمسار بي اعتنا!
......
تيمسار همسايه ساكت و متفكر و نا اميديه
.....ولي دليل نميشه كه هيچوقت آسمون و حباب هاي رنگي رها شده توي اون رو نبينه......

4/14/04

صله رحم ويا.....ربل متهم ميكند
دختر ميرزا شفيع و تيمسار و بيگانه وننه حاجي و عمو بمونعلي جمع شدن خونه ربل اينا!
ربل انتقاد ميكند.....از تقليد
ربل تعريف ميكند .....از سادگي و حس نوستالژي
ربل متهم ميكند.....به نبوغ!!!!
.......
ربل شرمنده ميكند.....ربل شوخي ميكند

4/11/04

نور مزاحم!.....بهتر نيست بگردي دنبال يك شغل آبرومند تر!؟
زدن چشم هاي مردم هم شد كار؟
صبر كن ببينم!...اول از همه بايد لاغر بشي
بايد آروم بشي.....وقتي كه ميتابي بايد پخش نشي
كنار سايه ها و توي تاريكي نگهباني دادن براي بدنسازي خيلي خوبه.
ببين ميتوني از يك شمع خواهش كني بهت كار بده؟
.......
با شعله هاي لرزان اون ميتوني روي صورت مردم برقصي
فقط يادت باشه با صاحب كارت (هرشمعي ميخواد باشه)طرح دوستي نريزي
.....اون رفتنيه!.....

4/8/04

قرار است از زندگي من فيلم ساخته شود
صحبت هاي اوليه شده.....قرار است فيلم پر فروشي باشد
قرار شده تماشاگران ميخكوب شوند
هرچه گفتند زير بار نرفتم كه صحنه هاي خطرناك را بدل بازي كند
با بدلم رفيق شدم.....قرار شد در فيلم خودم بازي كنم و در زندگي او......
در حالي كه من در فيلم از دره سقوط ميكنم
او به ايكس ميگويد كه من از او متنفر هستم
او به ميم ثابت ميكند تقصير من نيست كه من همان آدم سابق نيستم(اثبات اين قضيه بسيار مشكل است)
او به سين ميگويد كه من هم مثل خودش بعضي از حرفهام دروغ بوده
قرار شد در فيلم من را به يك درخت ببندند و آتيش بزنند به شرط اينكه او به جاي من در بحران سي سالگي دست و پا بزند
.......
بدل خوبي است....به او گفتم اگر اراده كند مثل من بازيگر بزرگي خواهد شد!

4/5/04

عمو زنجير باف؟؟!!
زنجير منو بافتي ؟....من لازمش دارم ها!
اون چي بود پشت كوه انداختي؟....فكر كردم زنجير منه!
......
زنجيرمن آماده شد پشت كوه نندازش
يك مقدار معقول باش.....مگه آزار داري؟!
تو ناسلامتي ريش سفيد اين كوهستان هستي!
آخه تا كي مردم بايد از دست تو زنجيرهاشون رو از پشت كوه بردارن؟
همون ديوونه اول كه زنجيرش رو انداختي پشت كوه نبايد بهت ميخنديد!
هرچند كه همه مورخ ها به ديوونه اول حق دادند
.......
.....كارت واقعا خنده دار بوده.....

4/1/04

سقف هاي كوتاه معماري زيبايي دارند
طراحان بسياري اتاق هايي را با سقف كوتاه طراحي ميكنند
.......حتي اگر شده زير شيرواني.....
ميخواهم بگويم روزهايي هست كه من اتاق زير شيرواني را با هيچ تالاردلبازي عوض نميكنم
روزهايي هست كه من آسمون كوتاه ابري رو با هيچ آبي بلند و پر نوري عوض نميكنم
........ روزهايي هست كه من دل گرفته خودم رو و تو رو با هيچ شادي تصنعي حال به هم زني عوض نميكنم
........
اين روزها هستند....فرار نكنم بهتر است.....محكم باشم بهتر است
اين روزها وجود دارند......
.......ديگران هر چه ميخواهند بگويند.........