6/23/09

من يک مرد گنده ام و اين روزها بارها به خودم نهيب زده ام هي مرد گنده گريه نکن
...با ديدن انبوه مردم...با ديدن انبوه اميدهايي که نا اميد ميشوند...
با ديدن خشونتي که نفسم را بند مي آورد
و با ديدن کودکم وقتي با لحن کودکانه شعار هاي ديروز من را مي دهد
و نمي داند که چرا من به او ميگويم ديگر تکرار نکند
او نمي فهمد و عقلش نمي رسد و درکي از شرايط ندارد
چيزي درون پدرش هست که او آن را دوست ندارد
.....حتي اگر نم اشک هاي اين مرد گنده را در تاريکي ديده باشد.....

4/29/09

من آن يکي دنيا را بيشتر دوست دارم
همان دنيايي که گاهي مثل قير تاريک است
و گاهي مثل همين ديروز پر نور ومهربان مي شود
همان دنيايي که پر از شيطان و فرشته و روح است
در آن دنيا هر کس و ناکسي بغل گوش آدم نمي خواند که
" ديوانه .....دنياي ديگري در کار نيست"
......
گفتم که گاهي تاريک و ترسناک مي شود
.......ولي به خدايش مي ارزد.......

4/11/09

با امروز ده روزه که تصميم گرفتم يک گربه رو زير بگيرم
دلم براي يک کلنجار درست وحسابي تنگ شده بود
تقصير گربه هاست
که توي يک بلوار پهن جلوي ماشين آدم هاي بي انگيزه رژه ميرن
که تازگي ها اون فرزي سابق رو ندارند
که انگار هيچ انگيزه اي براي ادامه زندگي ندارند
که همين جور بي حواس ميان وسط يک بلوار پهن
......
....که انگار دارن با خودشون کلنجار ميرن.....

4/8/09

مي خواهم ذات خودم را شناسايي کنم
يک چک ليست ذهني آماده ميکنم
آن که پشت پلک هاست
آنکه مي گويي سي و پنج ساله شده
آنکه مي گويي درونگرا شده
آنکه......حالا همه آن صفت هاي مزخرف مرحله قبل را حذف کن
باقيمانده مساوي است با ذات
باقيمانده اي مجهول .....گم شده ام.....شبيه خدا ناپديد شده ام....
به سرم زده خدا را شناسايي کنم
از نظر من سي و پنج ساله و درونگراو...و

.......

آينه در آينه شد ديدمش و ديد مرا

3/28/09

چهل سال تلاش کرد تا همه رو قانع کنه حقيقتي وجود ندارد
چقدر جون کند تا تونست حاليشون کنه واقعيتي هم در کار نيست
بالاخره هم موفق شد ثابت کنه خدا وجود نداره
ازحرصش قناريش رو خفه کرد
قفس خالي قناري رو هم زد له کرد
....
به پرنده فروش گفت
آقا ميشه قناري رو جوري تربيت کرد که قفس لازم نداشته باشه؟ -
....
خودش هم نميدونه چرا به فرار قناري ها عادت نکرده

3/17/09

بارها به قانون هاي بشري شک کرده ام
دنياي مدرن به نظرم نا عادلانه جلوه کرده
ولي اين روزها به يک قانون بزرگ تردلخوشم
يک قانون خدشه نا پذير مثل آمدن بهار
مثل ترکيدن بغض آسمان و خنده هاي باران
....
شايد روزي خورشيد درغبار محو شود
صداي آسمان خاموش شود
حتي باران زلال تيره شود
اما من ترديد ندارم پس از آن ويراني و سکوت
بازبهاري ديگر از راه ميرسد
....
...بهاري آبي و زلال و شاد با عدالتي فرا گير