11/16/07

دهقون حقه باز
تنها یی میای اینجا که چی بشه؟
چشمک های دو چشمی باران برای گذرون روزگارت کافی نیست
چرا دلتنگی میکنی برای این صفحه آبی زشت
بوسه های قدرشناسانه باران برای یک پارک گردی آرام بس ات نبود
تازه فکرت هم هزار جای دیگه بود جز پیش قدم های کوتاه کوتاه دخترکت
....
این ذوق های از ته دل باران وقتی برای اولین بار
اجازه میدهی(دور از چشم مادرش)
یک باد پاییزی قوی توی موهای طلاییش بازی کند
من نمیدانم چرا باید تو را هوایی کند؟
به هوای کودکی ...به هوای دوقلو ها....به هوای دهقون
و به هوای تیخ ماهی که شاید از بازگشتت وتاثیر نوشته اش خوشحال شود
....به خدا خیلی خری دهقون.......

7/15/07

درآستانه پنج سالگی وبلاگم
این چیزها رو می نویسم تا نشانه زنده بودن دهقون باشه
شاید خیلی ها به فکرشون زده
این کلبه محقر و سوت و کور بسته شده
و دهقون هم برای همیشه محو شده
ولی من از رفتن های بی بازگشت لجم میگیره
از خاموش شدن شعله های لرزان نا امید می شوم
از تنها شدن فرار می کنم
وزنده به گور شدن کابوس بچگی های من بوده
…..
…..
….هرچند که هنوز مردن را کمی دوست دارم……

4/1/07

مانده ام هتل
بقیه برای دیدن خانه قدیمی رفته اند
دلم آنجاست ولی نگاهم را دوخته ام به باران که غلت نزند واز روی تخت نیا فتد
باران آرام است و من نا آرام
روحم پر می کشد به کوچه های پر از خاک
به حوض بزرگ وسط حیاط
به پله های بلند پشت بام
به تاقچه ها به مطبخ قدیمی به زیر زمین های خنک
به سرم میزند حالا که باران آرام شده بزنم بیرون
دیر شده .باران خوابش گرفته
بوی مادر بزرگ از توی خاطرات دور من بیرون آمده و پیچیده توی اتاق
حتی حالا صدایش را هم که برای باران لالایی می خواند می شنوم
می خواهم بپرسم چرا مانده و به خانه قدیمی نرفته
...
عکس هایی را که از خانه گرفته اند مرور میکنم
نشانی از حوض و مطبخ و...باقی نمانده
....
باید از لالایی غمگین مادر بزرگ می فهمیدم ....

2/26/07

فقط معدودي از ما اجازه دارند به رفت وآمد به دنيايي بپردازند
كه ماندگاري اش به جدا بودن از دنياي موازي است
تصادفي به قدرت خودم براي رفت و آمد بين اين دنيا هاي موازي پي بردم
تصادفي عاشق شدم
تصادفي خطابم كرد ازما بهتران
...
و تصادفي با يك بسم الله اوغيب شدم
...
تصادف دنيا هاي موازي هيچوقت پايان خوبي نداشته

1/8/07

تلنگري به نقطه اي در سر به نام گيج گاه فيلي را از پا در مي آورد
ما كه جاي خود داريم
بسياري از مرگ هاي خاموش هم سانحه اي بوده است
از برخورد سنگريزه اي آسماني و
حتي شايد غباري سبك به گيج گاه قرباني
...
تصميم گرفتم تمام اعضاي زايد و خطر آفرين را از بدنم خارج كنم
پزشك بعد از عمل آپانديس آن را داخل يك شيشه به من تحويل داد
ولي گفت كه متاسفانه نقطه گيج گاه بعد از جراحي مفقود شده است
...
گيج گاه من يك غبار در هوا شده است
فقط نمي دانم اگر به گيج گاه كسي برخورد كند
من مي ميرم يا او ....يا هردو