6/15/06

خواهر ها هنوز بعد از چهار سال به نبودن تو عادت نكرده اند
نوه هايت هنوز تو را به ياد دارند
اين كه هنوز به دنيا نيومده هم با عكسهايت و خاطرات ما تو را دوست خواهد داشت
فقط مامان مي داند كه نامش را چه گذاشتيم
اگر بودي جنسيتش را به تو هم نمي گفتيم
لو ميدي....دلت طاقت نگفتن ندارد
.......
مادر مي خواهد خانه اش را عوض كند
مي خواهد به قيطريه برگردد
.....مي خواهد برگردد به روزهاي قبل از مريضي تو....

6/2/06

-تو شروع كن
گردو؟........شكستم
حوصله؟..........ندارم
ناراحت؟.............هستم
بغض؟................دارم
عصباني؟.............هستم
گردو؟........زدم پات رو شكستم
......
-عزيزم من بازي گردو شكستم با تو رو با هيچ بازي ديگه اي عوض نميكنم
اتفاقا من هم از وقتي انگشت هاي پام رو گچ گرفتم ديگه آخر بازي دردم نمياد
....
-....الان دوباره خيلي دوستت دارم عزيزم
...