3/17/10

مي گويم او ما را مي بيند و ما اورا نمي بينيم
مي گويد پس مثل تارا توي شکم مامانه
نمي دانم چرا فکر ميکند ميکند تارا ما را مي بيند
مي گويم خدا همه جا هست
ترسيده...اين را ازسکوت طولاني اش مي فهمم
مي گويم خدا مواظب ماست...رضايت نمي دهد
مي گويم تارا را آفريده...هنوز قانع نشده
....
به زودي ماجراي شيطان را برايش تعريف ميکنم
...به خدا پناه مي برد....