3/26/04

از اون حالت كه خارج شدي .....همونطور معصومانه كه ريسه بري ،وقتي مونده كه از خنده اشكت در بياد....مي پيچي تو كوچه علي چپ!
يه كوچه بن بست معروفه
تازه كارها ته اين كوچه رو به ديوار اشك ميريزن
ولي چون كوچه علي چپه كسي اونا رو نمي بينه!
ولي از من ميشنوي اين كوچه جون ميده براي نفس تازه كردن
......
اونجا كه نفس تازه كردي باز برميگردي تو همون حالت
تو اون حالت هيچوقت ريسه نرو .....بزن بيرون
بريز بيرون

3/22/04

رديفي؟
و من ياد رديف دراز مورچه هاي خانه قديمي مي افتم
وقتي يك خط سياه جرياني از مورچه بود كه همگي هم رديف بودند
فقط كافي بود با انگشت جايي از خط سياه رو لمس كنم
رديف سياه مورچه ها از خط خارج ميشدند
........
نه من رديف نيستم
يكي از خدايان بازيگوش مسير زندگي ام را لمس كرده
......از خط خارج شده ام ......خوبم ...آزادم....ولي رديف نيستم
و زير نگاه خداي بازيگوشي هستم .....
نگاهم ميكند ...وقتي با شتاب صف را رها ميكنم!

3/19/04

نوروز مباركباد

3/17/04

.....خانه خمار خانه تكاني است
از بوهاي تند پاك كننده ها هنوز گيج است
و من حتي به احتمال مسموم شدن پنجره ها توسط شيشه شور هاي شيميايي جديد هم فكر كرده ام
خميازه ميكشد.....مريض تميزي را ميماند كه برق ميزند
.....
ميدانم خانه پر خواهد شد.....از صداي شاد بچه ها
واز صداي خواهر ها و خواهر زاده ها
و من ميدانم كه دوقلو ها در بسته اتاق من را خواهند گشود
.....و با خنده و ذوق دايي خود را از خواب بيدار ميكنند و البته فرار ميكنند
ميدانم كه بازي باز و بسته كردن در اتاق هم قسمتي از بازيگوشي نوروز آنهاست
مثل روز روشن است كه بعد از ماهي قرمز سفره هفت سين نوبت من است كه حضور پر صداي دوقلو ها رو حس كنم
و بيچاره ماهي قرمز كه اولين بار است دوقلو ميبند....كمي گيج شده!
و من ميدانم كه خانه ديگر خود را به مريضي نخواهد زد
عيد است .... خانه نازش خريدار ندارد.....آن چشمهاي خمار را باز كند بهتر است
بخندد بهتر است...طبيعي تر است
آماده ايد ميخواهم عكس بگيرم
خانه اخمهايش را باز كند .....خوب است .....اين لحظه هم ثبت شد

3/15/04

برف يعني بچگي
برف يعني بازيگوشي
دستاي سرخ و دماغاي يخ كرده
برف يعني آش رشته هاي ننه حاجي
....
ننه حاجي مرده
برف يعني خاطره

3/13/04

ننه حاجي از مجري هاي مردتلويزيون رو ميگرفت
ولي ساعت پنج عصر هرروز با ما برنامه كودك نگاه ميكرد
به عشق يگانه!...نتيجه دردونه اش....كه چون سايه مادر بالا سرش نبود حق داشت لوس و ننر باشد
توي كارتون ها يه شخصيت رو انتخاب ميكرد و ميگفت اين يگانك منه!
از سندباد گرفته تا ....هاچ زنبور عسل
ديدن كارتون با ننه حاجي ذوق زده كه با هر كلوز آپ هاچ و....به هيجان مي اومد و قربون صدقه يگانك اش ميرفت!
.......
يگانه توي انگليس هرچي مبارزه كرد فايده نداشت و سرطان كار خودش رو كرد
كسي به ننه حاجي چيزي نگفت....او هم چيزي نپرسيد
.......
ولي هنوز كارتون نگاه ميكرد...ساكت آروم وغمگين

3/10/04

ديگه حتي نميذاري دستات رو توي دستام بگيرم!
.....ولي خودت ميدوني من توي اين عشق نا كام گناهي نداشتم.......
توي داستان اول كه من يك كشيش معتقد بودم و تو يك راهبه تارك دنيابودي.
من از لحاظ اعتقادي نميتونستم با تو ماجرايي داشته باشم
توي داستان دوم هم كه من يك پيرمرد افسرده بودم و تو پرستار مهرباني بودي كه غذا دهانم مي گذاشتي.
....گفتنش سخته ولي ناتوان تر از اون بودم كه بتونم......
توي داستان بعدي هم كه خودت من رو به دنيا آوردي
.......
اين بار هم كه قراره جفتمون مرد خلق بشيم
راست ميگي دست همديگر رو نگيريم بهتره
.......
برامون حرف در ميارن!

3/7/04

قسمتي از داستان كوتاه دختر ميرزا شفيع و يا .....نوشته اي عجيب به مناسبت روز زن
........
........
دخترميرزا شفيع در گوشش ميگويد كه براي استحمام بايد از اين پله ها پايين برود.
براي اولين بار بعد از ورودش به آن خانه عجيب به دختر نگاه ميكند.دلش ميلرزد شايد تاثير موهاي دختر بود.موهايي سياه و صاف كه راز آميزي چشمهايش را دو صد چندان ميكرد.
از پله ها پايين ميرود .پير مرد در روشنايي تند بالاي پله ها رفتنش را نظاره ميكند و دختر در كنار او ايستاده است.
كورمال كورمال شير آب و يك كاسه سنگين مسي را كه براي ريختن آب بود پيدا كرد
......
در تونلي كه زير بياباني قديمي است او به روي خودش آب ميريزد. خود را زير شن ها و ماسه هايي تصور ميكند كه سالهاست به همان شكل بوده اند و خواهند بود.
به آرامي اشك ميريزد ......آن تونل و آن بيابان داغ كابوس سالهاي اخير زندگي اوهستند.
به سختي سرش را زير شير كوتاه آب ميگيرد .جريان آب با اشكهايش به هم مي آميزند و صداي آب توي سرش باصداي آب در كوچه باغهاي محمدآباد يكي ميشود.
...آرام ميشود...

3/3/04

خرس هاي ماماني از خواب زمستوني بيدار بشيد
و از البرز سرازير بشيد
اين همه انسان براي بلعيده شدن تدارك ديده شده
مگه اون شكم هاي گرسنه كوچولوي شما براي اين همه نعمت قار و قور نميكنند؟
من كه ميدونم شما ها اونجا هستيد
پس چرا خودتون رو پنهان ميكنيد؟
........
تنبلهاي وحشي ميخواهيم امسال عيد رو تو شكمهاي گرم و نرم شما به تفكر در چرخه حيات بپردازيم
ما زيادي زياد شديم....رحم كنيد!
به خاطر اكو سيستم هم كه شده هجوم بياريد