3/7/04

قسمتي از داستان كوتاه دختر ميرزا شفيع و يا .....نوشته اي عجيب به مناسبت روز زن
........
........
دخترميرزا شفيع در گوشش ميگويد كه براي استحمام بايد از اين پله ها پايين برود.
براي اولين بار بعد از ورودش به آن خانه عجيب به دختر نگاه ميكند.دلش ميلرزد شايد تاثير موهاي دختر بود.موهايي سياه و صاف كه راز آميزي چشمهايش را دو صد چندان ميكرد.
از پله ها پايين ميرود .پير مرد در روشنايي تند بالاي پله ها رفتنش را نظاره ميكند و دختر در كنار او ايستاده است.
كورمال كورمال شير آب و يك كاسه سنگين مسي را كه براي ريختن آب بود پيدا كرد
......
در تونلي كه زير بياباني قديمي است او به روي خودش آب ميريزد. خود را زير شن ها و ماسه هايي تصور ميكند كه سالهاست به همان شكل بوده اند و خواهند بود.
به آرامي اشك ميريزد ......آن تونل و آن بيابان داغ كابوس سالهاي اخير زندگي اوهستند.
به سختي سرش را زير شير كوتاه آب ميگيرد .جريان آب با اشكهايش به هم مي آميزند و صداي آب توي سرش باصداي آب در كوچه باغهاي محمدآباد يكي ميشود.
...آرام ميشود...

No comments: