10/31/03

اگر اين نوشته گنگه به خاطره اينه كه پايان يه داستان بلنده......هميشه پايان داستان ها به تنهايي گنگ ميشن
اين پايان گنگ رو تقديم ميكنم به عطاي عزيز
قبل از برگشتنم براي آخرين بار ميروم به مقبره خانوادگي ....يك بعد از ظهر جمعه......
هنوز پاييز تموم نشده بود ولي برف مي باريد.
كليد مقبره رو ندارم از لاي پنجره شكسته مقبره به قبر عمو بمونعلي نگاه ميكنم .
شايد اگر توي ايوون مقبره خاكش كرده بودند بهتر بود .
تصورعمو كنار درخت بيدي كه خودش رو روي ايوون مقبره خم كرده و علف هاي هرزي كه با سماجت از موزاييك هاي اونجا بيرون زدند كار سختي نيست
براي عمو يكي شدن با اين طبيعت از هر كاري راحت تره......
اگر عمو الان رير اين برف بود توي صداي آروم نشستن برف روي تن خسته اش خواب بيدار شدن ميديد و سنگيني برف خوابش رو عميق تر ميكرد .

10/28/03

به همون دليل مسخره كه من هر چي رو گم ميكنم توي يخچال دنبال اون ميگردم
به همون دليل مسخره........هر وقت من رو گم كردي زير تموم تخته سنگها رو با دقت بگرد
لاي تموم بوته هاي شاليزار ميرزا شفيع رو زير و رو كن
.....اونجوري با خشونت نه!..... شايد بوته شده باشم
به همون دليل مسخره اگر پيدام نكردي صداي آواز گنجشكها رو با دقت گوش كن
شايد يه گنجشك شده باشم
صداي زوزه سگها رو كه از بيابون هاي اطراف ممد آباد مياد دست كم نگير
شايد...........شايد.........سخته بگم شايد سگ شده باشم!
........
مثل الان كه سگ شدم......مثل الان كه ميخوام پاچه بگيرم!

10/25/03

با تيمسار وقتي رسيديم بالاي سرش همه چي تموم شده بود
تيمسار گفت خيلي آسون خودش رو پرت كرد پايين!
.....خيلي آسون........
ميگم شايد پرت شده باشه
تيمسار ميگه ارزش كار كسي رو پايين نيار
از اين همه بالا و پايين رفتن خسته شده بود
........
آسانسور خونه امون راحت شد.....خودش رو پرت كرد پايين
!

10/22/03

دروغ بزرگ ....مثل آبي آسمون كه آبي نيست
دروغ بزرگ....مثل آبي دريا كه آبي نيست
دروغ بزرگ....مثل قسم هاي كوچك بچگي
دروغ بزرگ.....مثل معصوميت از دست رفته
دروغ بزرگ .....مثل وقتي نميداني حقيقت چيست
دروغ بزرگ ....مثل فرشته هايي كه هيچوقت به داد من نرسيدند
.......ومثل شيطاني كه هميشه بود......

10/18/03

قرار به رفتن باشه من هزار ساله كه از اين قصه رفتم
قرار به نگفتن باشه كه من هزار ساله براي دل تو چيزي نميگم
قرار به فراموش كردن باشه كه من فراموشي رو بهت ياد دادم
قرار هامون رو با هم گذاشتيم....يادت نيست؟!
من زير قرارمون نزدم.......ولي قرار هم نميگيرم
......
بيقرار بودن .....بي قرار بودن......بي قرار بودن
بي قرار................................................................بودن
بي .......................................قرار........................ بودن

10/14/03

ذره شده بودم......يه ذره تو فرودگاه هوس ميكنه بره تو هوا
.......من تو صف ذره ها منتظر چي هستم؟
جعفر پناهي هم بغل من وايساده....اونم يه ذره شده
شونصد تا ذره بين دارن نگاهم ميكنن
چشمام رو ميبندم......الان اگر چشمام رو باز كنم تو هوام.....خسته شدم اين پايين هيچي معلوم نيست
اوني كه ميگن خيلي بزرگه خيلي عظيمه بالاخره اومد
....يه ذره بود قسم ميخورم.....من تقريبا نديدمش
ذره ذره اززمين بلند ميشم......ذره بودن به آدم حس خوب پرواز رو ميده!

10/12/03

يه سفر دو سه روزه......تو بگو ممدآباد
زيستن در كنار يه جماعت شلوغ پلوغ.....تو اسمش رو بذار استراحت
روزهاي بي خبري و سرخوشي.......تو بگو آدماي الكي خوش
برگشتن توي يه بقالي نه چندان شيك.....تو بگو سوپر ماركت
يه عكس مهربون روي روزنامه ايران.....تو بگو شيرين عبادي
يه خوشحالي بزرگ يه خبر باور نكردني......تو بگو خوابم يا بيدار؟
تو بگو چيكار كنم كه تبريكم به گوش همه برسه؟

10/8/03

علم خيلي پيشرفت كرده.....چندين سال از امروز گذشته
توي مطب دكتر نشستم.....ميگم آب دهنم رو نميتونم قورت بدم
ميگه بايد عمل بشي.....به هوش كه ميام سرم رو از تنم جدا كرده
علم پيشرفت كرده
به دكتر ميگم اينجوري بدون سر زشت نيست؟
ميگه حرف مردم رو ول كن...آب دهنت رو كه قورت ميدي چه حسي داري؟
.......
درسته بي سر و سامون شدم ولي آب دهنم رو ميتونم قورت بدم
........
از اون بهتر اينه كه ديگه كسي سر به سرم نميتونه بذاره!
الان دكتر ها دارن مشورت ميكنن ببينن سر به هواييم رو ميتوونن كاري كنن يا نه....علم خيلي پيشرفت كرده

10/5/03

توي تاريكي مطلق يه نارنجي بزرگ ميدرخشيد
اين موقع شب...بعد از يه فرار نفس گيراز زندان حوصله نوازش يه فيل نارنجي گنده رو نداشت!
.....
صداي گريه فيل دلشكسته سكوت اون شب دلگير رو پر كرده بود
......
دزد وقتي به عادت هرشب به خونه مرد زنداني برگشت.....
......اون چه رو كه ميديد نميتونست باور كنه
........
باوركردني هم نبود!!!!

10/1/03

وقتي رسيد هزار تا پاكت نامه جلوي در خونه منتظرش بودن!
كدوم آدم خري به يه زنداني حبس ابد اين همه نامه نوشته بود؟
........
اداره آب
اداره برق
مخابرات
شوراي شهر
آقا دزده
انجمن حمايت از كودكان بي سرپرست
اداره جنگلباني
باغ وحش
دزد قبلي همه چي رو برده ....نامرد
اداره ثبت اسناد
(من يه ماه اينجا خوابيدم ديگه كم كم همسايه ها شك كردن)
اداره ثبت اسناد
ماده 147
اگه تا فردا نياييد دادگاه اين خونه مال دولت ميشه!
آقاي صابخونه من يه دزدم ولي اينجا ديگه آرامش ندارم
خدافظ