11/29/02

من يه عادت عجيب دارم...
نميدونم چرا هار ميشم
اونوقتا كه هار ميشدم خونه امون بزرگ بود...يه حياط داشت به چه بزرگي!..تازه اشم ننه حاجي هنوز زنده بود!
هار كه ميشدم...شروع مي كردم به دوييدن..هرچي جلو راهم بود با پا ميزدم زيرش...كله ملق ميزدم...
وقتي من ورجه وورجه ميكردم ...ننه حاجي مثل هميشه آروم روي بقچه سفيدش خوابيده بود...ميدونستم كمين كرده
پير بود ولي زورش زياد بود....(خدايا دارم ميميرم از خستگي!)
ناغافل مچم رو ميگرفت...محاله از دستش خلاص شم....يه خورده گريه....
ازخستگي توي عطر خوب دستاش خوابم ميبره
....
باز هار شدم...كاش يكي بود مچم رو بگيره ...مثل ننه حاجي محكم و بي رحم!

11/26/02

سيني هاي لواشك روي پشت بوم
يه رديف سيني گرد روي پشت بومه ما و يه رديف سيني روي پشت بومه عمو اينا
من لواشك دوست ندارم ولي به تلافيه ناخونك هاي عموزاده ها به لواشك هاي اونها ناخونك ميزنم
.......
از اون پشت بوم و بچگي من پرت شدم به اين سالها
ماجرا ها عوض شده...داستان يه داستان ديگه است ومن هنوز دوست دارم جر بزنم
ومثل وقتي كه به شخصيت يه رمان علاقمند ميشم زودي ته رمان رو بخونم
.....كاش ميشد پرت شد به ته رمان...من عاشقه سرنوشت قهرمان اين رمان شدم

11/24/02

اين بهترين فرصته....خيلي از حرفها يي رو كه ميخواستم بگه گفت و حالا نوبته منه ....
خوشحالم كه عجله نكردم
چشمهام رو ميبندم...ذهنم رو از صداهاي اطراف خالي ميكنم...من آماده ام ...شروع كن ديگه لعنتي!
فضاي خالي مغزم با يه واژه عجيب پر ميشه......!قره قروت!
هيچوقت قره قروت دوست نداشتم
هيچوقت وهيچ كجا به قره قروت فكر نكردم
سلولهاي خسته مغزم براي اولين بار فرصتي پيدا كردند كه به قره قروت فكر كنند..و چقدر هم سمجند!
...شما رو به خدا...فقط همين يك بار به فرمان من باشيد...الان وقتش نيست!
....فرصت رو از دست دادم....از اولين عطاري قره قروت ميخرم....بي خيال.....وللش.....اونقدر ها هم بد مزه نيست
من بعد قبل از زندگي كردن به همه چي فكر ميكنم......
...ولي مگه ميشه؟!....

11/21/02

يه سجاده...يه دختر ميرزا شفيع...يه نور مهتاب كه از پنجره مياد داخل... و من كه از توي تاريكي مسحور اين تصوير زيبا شدم
به دختر ميرزا شفيع ميگم : ايمان يعني چي؟
ميگه ايمان يعني هموني كه كيركگارد ميگه:
*..اتكاي به نامعقول!...انتظار از ناممكن!...ستيزه با خدا!
يكي با انتظار واميد از ممكن بزرگ شد....اما آنكه از غير ممكن انتظار داشت وبه او اميد بست از همه بزرگتر شد!
آنكس كه با جهان ستيزه كرد با غلبه بر جهان بزرگ شد
آنكس كه با خويشتن نبرد كرد با غلبه بر خويش بزرگتر شد
اما آنكه با خدا ستيزه كرد بزرگتر از همه شد

ميگه حالا فهميدي چرا ابراهيم پدر ايمانه!؟
...اين هم از دختر ميرزا شفيع.....
*از كتاب ترس ولرز

11/20/02

خدا بيامرزه عمه عشرته من رو....ميگن خيلي مهربون بوده واز همه بزرگتر...جوون مرگ شد و ما نتونستيم خودمون رو براش لوس كنيم ولي بابام ميگفت خيلي هواي همه رو داشته....بابام ميگفت وقتي از دسته كتكاي بابا حاجي فرار ميكرده تنها پناهگاهش اون بوده...من يه عكس ازش ديدم خيلي خوشگل و مهربون بود....ميگن وقتي بيست سالش بوده مرده...بعد از يه مريضي طولاني...ننه حاجي هر وقت ياده عمه عشرت مي افتاد اشك تو چشماش جمع مي شد...ميگفت طفلي دخترم جون كند تا مرد.
آدرسش امامزاده زرگنده كنار يه بيده مجنونه...از سنگ قبرش چيزه زيادي باقي نمونده وهيچكي باور نمي كنه قبر عمه من يه همچين جاييه
قرار بذار با هم ميريم سر قبرش .حتما خوشت مياد جايه خوش آب و هواييه

11/16/02

بوبولي عزيزم يا....
نامه اي به يك سياره ديگر...

در اينكه من يه دهقونه ممدآباديه آواره تو دهكده جهاني شما هستم شكي نيست
در اينكه من رسم ورسوم وبلاگداري و نظر خواهي و لينكيدن و....رو بلد نيستم هم شكي نيست
در اينكه نوشته هاي اين وبلاگ خيلي هاش كار من نيست و از نيمه بيگانه اين پسره تراوش ميكنه هم شكي نيست
ولي راستش با اين همه از تك تك خزعبلات نوشته شده تو اين وبلاگ دفاع مي كنم ..
چه خوب باشن چه دري وري
چه كسي اونها رو بخونه چه اين دري وري ها نامه اي به يك سياره ديگر باشد...
....دهقون براي دل خودش مي نويسه......
....تيمسار و بيگانه و دختر ميرزا شفيع اون رو كمك مي كنن
....دهقون خاطره اي براي نوشتن ...خوابي براي تعريف كردن...بي ناموسي اي براي گفتن.....نداره
....بوبولي! من هم از نوشته هاي اين بيگانه از خود راضي كسل ميشم ولي اين نوشته هاي تلخ و نا مفهوم براش مثل آرام بخشه ...اگه اين آرام بخش رو ازش بگيرم يه بلايي سر خودم و خودش مياره....
اگر بيگانه حالش با اين نوشته ها خوب ميشه من راضي ام....تو هم راضي باش!

11/15/02

ديروز با يه كوير قرار ملاقات داشتم....به تعداد شنهاي وجودش چشم داشت و با تمام چشمهاش خيره شده بود به من!
اولش معذب شده بودم ولي بعدش چشمام سياهي رفت....
‌لعنت به كوير و شنهاش
لعنت به من كه چشمهام زود سياهي ميره
لعنت به تو ........!

11/12/02

سلام آقاي خشكشويي....شما اينجا روشويي و موتورشويي هم انجام ميديد؟
چقدرتومورشويي و زيرشويي شما مكانيزه واكسپرسه!
....چي ؟ منظورم از اين حرفا چيه؟......
منظوري ندارم...اومدم تومورم رو تحويل بگيرم!
...قبضش؟... راستش گمش كردم....حتما اشتباهي شده!...تورو خدا خوب بگرديد...بايد پيداش كنيد
آخه اون تومور نو بود....نكنه تومور من رو به يكي ديگه داده باشيد؟
چشم خيلي ها دنبال اون بود.....
از همتون شكايت مي كنم.......چي؟ ارزشي نداشت؟
آقاي محترم زخمهاي آدمها...تومورهاي مردم و حتي عقده هاشون براي خودشون خيلي ارزش داره!

11/9/02

يه روز سرزده يه آينه بر مي دارم ميذارم جلوي خودخواهي آدمها.....
انعكاس اون رو توي يه آينه ديگه جشن مي گيرم وميذارم تا بينهايت آينه به همديگه چشمك بزنن ......
حاصل ضرب تعداد ادمها در تعداد لحظه هاي توي آينه ميشه همون عدد بزرگي كه از ضيافت خودخواهي آدمها به همه يادگاري ميدم!....
يه يادگاري از جنس بادكنك كه آخر هر جشن به مهمونها ميدن

11/5/02

....صداي زوزه شوم يه سگه ولگرد...من حالم خوبه ولي با اين صداي بلند چي كار ميتونم بكنم جز تحمل؟
همه زخمهاش مي خوره تو صورتم....شايد گرسنه است...يا شايدخاطره اون لگد محكم باز اومده سراغش....يا اون زخمه قديمي باز چرك كرده؟
صداش نميذاره فكر كنم !
آقا سگه چه صداي مردونه خوبي داري!
چه خوب و بلند درد مي كشي!
چقدر واضح وروشن ميري تو خواب مردم!
هيچ ولگردي مثل تو نميتونه رو اعصاب مردم راه بره!

نونه ولگردي حلالت باشه....كور شه چشمه حسود

11/2/02

تيمسار هيچوقت به يك آونگه بد شكل كه بينه اميد و مرگ تاب مي خوره نگو كه حالم از اين تاب بازي به هم مي خوره
تو چه مي دوني!شايد براي اون تاب بازي از نونه شب هم واجب تر باشه
چي كارش داري ؟بذار همونجور يه لنگه پا اونقدر آويزون بمونه تا جونش درآد!
اون داره تاب مي خوره تا تموم نشه
..........................تا ته نكشه
..........................تا نگنده
تاب تاب عباسي خدا منو نندازي
..................خدا منو نندازي