12/30/03

يك لرزه زمين و آسمون رو آوار كرد روي سرش
و يك پس لرزه كمي از اين آوار رو جابجا....
تاكمي نفس كشيدنش عادي بشه
......اونقدر عادي كه داره به آخرين وسوسه هاش فكر ميكنه
....مثل مسيح كه همين ديشب به تولدش فكر كرده بود
......
از اون همه فرياد بيحاصل كه براي كمك كشيده بود خسته شده بود
....و از اين وضع رقت انگيز خودش خجالت ميكشيد
به خودش دلداري ميداد كه شباهت هايي با مسيح روي صليب پيدا كرده
هرچند كه زير اين آوار به زمين دوخته شده است
.....
و مثل مسيح به آخرين وسوسه خيلي فكر ميكند
.....
اگر اين همه تنها نبود شايد نجات پيدا ميكرد......
پيدايش كردند!.....تنها و .....بي جان!

12/26/03

چند نازنين ديگردر خواب آرام هفت سالگي اش بايد آوار را روي تن كوچكش به خاك ببرد؟
چند فاجعه ديگر بايد ما را تكان دهد؟
چند بار ديگه طبيعت بايد خفتمان دهد؟
ايراني گري مان چند بار ديگر با يك زلزله 6 ريشتري در كنار ارگ پر شكوه بايد تحقير شود؟
......
نازنين شايد در جسمي ديگر به اين دنيا بازگردد
برايش دعا ميكنم .......
شايد يك چشم بادامي و يك ژن ژاپني كمكش كند
برايش دعا ميكنم .......
برايش دعا ميكنم كه ديگر در ايران به دنيا نيايد
.....
.....جاي خوبي نيست
......

12/24/03

اين خود گويي هاي بلند پدر بزرگ كه شايد از سنگيني گوش هايش بود و شايد از آلزايمر و شايد از تنهايي روز هاي آخر عمر.....هرچه نداشت يك حسن بزرگ داشت كه من دانستم روح يك شاطر به اتاق پدر بزرگ من رفت و آمد دارد
......
او با شاطر خاطرات گذشته را و جواني را مرور مي كرد
و من تقريبا مطمئن هستم كه پدر بزرگ من عاشق دختري بوده به جمال ماه
....
ومن تقريبا مطمئن هستم كه دختر عاشق جوانك شاطري بوده
.....ومثل همه پايان هاي ديگر دختر با شاطري وصلت كرده كه چندان هم عاشق نبوده!.....
.....
ومن مانده ام كه اين عشق چه قدرت عجيبي دارد
قدرتي كه نه پيري ميشناسد.....نه پايان ميشناسد و نه ....آلزايمر!

12/21/03

شب يلداست.....
......بايد حواسم رو جمع كنم تا از بزرگتر ها چيز ياد بگيرم
......ديگه نه ننه حاجي مونده نه مامان بزرگ نه باباحاجي نه بابا بزرگ.....
عيب نداره يه كاريش ميكنم.....اگه آدميزاد نبودم اين حرفا هم نبود
ميشدم يه توله ببر كه تا شكار رو ياد ميگيره خونواده رو ترك ميكنه
ميشدم يه جوجه عقاب كه پرواز رو ياد ميگيره و لونه رو ترك ميكنه
.....
اين آدميزادي همش درد سره
همش گرفتاريه.....هندونه بخر...آجيل بخر......
.....
اين آدميزادي همش خاطره است

12/17/03

من برخلاف اغلب مردم هيچ پري كوچك غمگيني را نمي شناسم!
اما پيرزن چروكيده اي را مي شناسم كه در يوسف آباد بساط دارد
.....
سرما صورت پير او را سرخ نمي كند
(بارها با خودم فكر كرده ام فقط صورت هاي جوان سرخ ميشوند....البته هنوز اين نظريه را اثبات نكرده ام)
.....
در بساطش فقط ليف حمام دارد
و ترحم را با خشمي ترسناك پاسخ ميدهد
...فقط اجازه داري ليف بخري......
......
من بيشتر از دو ليف احتياج ندارم ولي شما......!
وقتي بي تفاوت از كنار او عبور ميكنيد!
فكر ميكنم.......
.......يا اهل ليف و صابون نيستيد
.....يا پيرزن كوچك غمگين را نديده ايد!.....

12/13/03

سه چهار سالي ميشه زندگي سر شوخي رو با من باز كرده
راستش پشيمونم كه گذاشتم روش به روم باز بشه
وقت شناس نيست.....حاليش نيست كه من با خيلي ها رودر بايستي دارم
هزار بار بهش گفتم من ميدونم تو چلي بقيه كه نميدونن!
....
تازگي ها ديگه شورش رو درآورده
ديگه حتي اگه يه روز ناغافل يه شهاب سنگ هم بخوره توي سرم تعجب نميكنم
....
هي ميخوام به لوس بازي هاش نخندم ....نميشه!

12/10/03

ماه هاي اول با كسي صحبت نكرد
چي بايد ميگفت؟!...كه ماه هاست نيمه هاي شب با نوازش مهربان يك غريبه نامريي كه با موهاش بازي ميكنه از خواب بيدار ميشه؟!!!...
شما بوديد بهش نمي خنديديد؟
.....
بعد از چند ماه بي خوابي دل رو به دريا زد و با يكي از دوستانش موضوع رو در ميان گذاشت
به يك متخصص احضار ارواح معرفيش كرد
...ولي فايده نداشت.....
رفت پيش يه روانپزشك....ماه ها تحت درمان بود
و در آخر با يك قرص خواب آورمخصوص ازدست مزاحم نيمه هاي شب نجات پيدا كرد
.........
چند ماهي است كه دلش براي غريبه نامريي و دستهاي مهربانش تنگ شده
....ولي افسوس.......
.....كاش دستهاي نامريي بلد نبودند قهر كنند.....
هنوز هم نيمه هاي شب بي خواب ميشود ولي نه از نوازش دست هاي غريبه ونامريي......
.....كاش نترسيده بود!

12/7/03

حيف كه با ما مشورت نميكنن!.....
اگر به دهقون بود صداي شلپ شلپ رو ميذاشت براي گريه
..چيه ميگن يارو هاي هاي گريه كرد ......(دل آدم ميگيره)..
.....
اگر به بيگانه بود صداي چك چك رو ميذاشت جاي تيك تاك كه هم موذي تره و هم وقتي زمان تند ميگذره صداي لحظه ها مثل صداي بارون ميشه
.....
اگر به تيمسار بود صداي سكوت رو بيشتر ميكرد.
البته بيشتر اينجا يعني بلندتر!
.......
اگر به دوقلو ها بود كه اين همه صداي هيحان انگيز تو دنيا وجود داره
از پيتكو پيتكو بگير تا هو هو چي چي
......ميشه دنيا رو كر كرد
فقط بايد پشتكار داشت و همينجور يه بند اين صدا ها رو تكرار كرد!

12/5/03

يك روز صداي بارون هست يك روز نيست
يك روز جواني هست يك روز نيست
يك روز توي دلت شادي هست يك روز نيست
............غم هست يك روز نيست
......
يك روز ترس ازدست دادن هست......
(شعرم رو خراب كردي ترس لعنتي)
.....
ترس تو خداي معرفتي...هميشه هستي.....تو مرخصي نميري؟
شعر من به درگ مرخصي هاي خودت حروم ميشه!

12/3/03

تب كرده ام و نفس هايم داغ شده است
بيشتر از هميشه در تب درونگرا ميشوم
.....
شايد اين گرماي درون , من را به درونم علاقه مند كرده است
لحظه به لحظه تبم اوج ميگيرد
و من در هذيان هاي خودم از تب خفيفي مثل تب عشق شروع ميكنم تا.....
.......
......تا الان كه براي هر آتشي هيزم مناسبي شده ام
تب خوبي است جاي همه شما خاليست!

11/29/03

در يك فيلم آپارات من دنبال چند تا جوجه مي دوم
در اين فيلم من يك ساله هستم
شايد من آخرين كودك يك ساله اي بودم كه در يك فيلم آپارات دنبال جوجه ها ميدويد
از روزي كه اين فيلم رو به ويدئو تبديل كردند
.....همه نوستالژي دنبال جوجه ها دويدن از بين رفت
.....
اگر ميدونستم روزي قرار است من وجوجه ها سر ازويدئو در بياوريم
هيچوقت اونجوري دل به كار نميدادم

11/26/03

اين روزها هيچ خبري نيست.....
اگر عمو بمونعلي بود ميگفتم كه ماجراي دزديده شدن هاي شبانه اش رو تعريف كنه
جن ها عمو بمونعلي رو شبها با خودشون ميبردن عروسي خوداشون
حتي جن ها قرار بوده يه دختر از خوداشون براش نامزد كنن
عمو بمونعلي دروغگو نبود!....
هميشه آخر حرفاش هم ميگفت اينايي رو كه گفتم نبايد ميگفتم
امشب جن ها تلافي اش رو سرم در ميارن!
......
هرچي قسم بلدم ميخورم كه داستان رو براي كسي تعريف نميكنم
ولي عمو بمونعلي فرداش مي اومد ميگفت:
جنا گفتن نامزد بي نامزد!

11/24/03

از اون كلاغ هاي بدهكاري بود .....كه حرف رو عوض ميكنن
كه چك هاشون بر ميگرده......كه خيلي مفلوكن
از اون كلاغ هاي سياهي كه دل آدم براشون نميسوزه
.......
از همون كلاغ هايي كه وسط حرف زدن يه دفعه سكوت ميكنن
خشكت ميزنه....بهت ميگه همه عمر آرزو داشته عقاب باشه
بالهاش رو باز كنه و با آسمون يكي بشه
كه اينجوري مسخره بال بال نزنه
كه مثل عقاب با وقار باشه......
.....
از همون كلاغ هايي كه سرشون رو بلند نمي كنن تا تو اشكشون رو نبيني

11/21/03

نميدونم اين ژن از كجا تو نسل دختر هاي باباحاجي خدا بيامرزافتاد
عمه عشرت كه جوونمرگ شد دوتا دختر داشت...ثريا وسيما
ننه حاجي دو تا دختر رو بزرگ كرد
ثريا بيست سالگي رو نديد ولي سيما تا بيست و شش سالگي مبارزه كرد
سيما كه رفت يگانه هنوز پنج سالش بود
همبازي ما بود.....روزي كه گفتن اون هم سرطان داره يه روز مثل همه روزهاي ديگه بود
كيلومتر ها دور تر از ايران يگانه ميخواست زنده بمونه
وما ميشنيديم كه داره مبارزه ميكنه......شيمي درماني و.....
يگانه هم بيست سالگي رو نديد
......
از نسل دختر هاي بابا حاجي كسي باقي نمونده
و مرگ چند سالي ميشه شكار هاي خودش رو از دختران زيباي بابا حاجي متوقف كرده.
..........دختراني كه اسمهاي زيبا وبا مسمايي داشتن!........

11/17/03

نفس آخر
تقصيره هيچكس نيست كه من نميتونم نفس بكشم
اگه خودت رو مقصر بدوني نه من نه تو
شد نفس بكشم ميكشم اگر هم نشد فداي سرت
......
داري گريه ميكني؟!
......
گريه نكن كشيدم.....اينا هاش
من خسته ام خودت رنگش كن...اشكات رو هم پاك كن

11/15/03

تيمسار وقتي ميخواست شناسنامه دخترش رو بگيره يادش ميره كه اسم دخترش چي بود
نه كه دوستش نداشته باشه......نه كه از به دنيا اومدنش هيجان نداشته باشه
ولي هر تولدي تيمسار رو از خواب و خوراك مينداخت
اين تولد رو كه خودش مرتكب شده بود.....ديگه بدتر
تنها اسم توي ذهنش گلنار بود
گلنار اسم خر بابا حاجي بود
(اين موضوع رو كسي نمي دونه)
.......
زود قضاوت نكنيد.... باباحاجي واقعا گلنار رو دوست داشت

11/12/03

ديروز آه كشيدم
شايد باورت نشه ولي عذاب كشيدم
ميدونستم خوشحال ميشي وقتي ببيني درد ميكشم
نقاشي بدي نشد
...... براي اينكه حرصت رو در بيارم
عذاب رو يه رنگ صورتي شاد زدم
درد رو يه نارنجي پر رنگ زدم تا از خنده روده بر بشي
.......
آه رو رنگ نزدم !....تا همينجور بلاتكليف وسط نقاشي باقي بمونه

11/10/03

تيمسار آخرين باري كه آرزو كرد يادش نيست
بيگانه از آرزو هاش پشيمون ميشه
.....همه ميگن شايد اون چيز هايي كه بيگانه ميخواد آرزو نباشه
دهقون ميگه دختر ميرزا شفيع فقط يه آرزوي قديميه
دختر ميرزا شفيع از باختن ميترسه ....هيچوقت آرزو نميكنه
.......
دوقلو هاي خواهرم بلدند آرزو هاي كوچيكشون رو موقع خواب از روي تخت دو طبقه اشون با هم پچ پچ كنند
.......
كي گفته آرزوهاي كوچيك آرزو نيستن!؟

11/7/03

از كتاب خداحافظ گري كوپر
.......
-نميدونستم زندگي اينقدر برات مهمه
-نه ،زندگي برام مهم نيست .ولي دوست دارم بدونم كجا ميرم.اما هنوز كسي از مردن چيزي نمي دونه.مثل سرطان .هنوز درست سر از كارش در نياوردن .اينه كه بهتره صبر كنم
.......
جس سعي ميكرد جلوي خنده اش را بگيرد

11/4/03

دارم خاموش ميشم......امشب اصلا خوش نگذشت
نه درياش دريا بود.....نه ساحلش ساحل
كنده ها هم كه خيس بودن
فردا شب باز روي يه كنده ديگه به دنيا ميام
خدا كنه فردا شب بزن و برقص راه بندازن
دلم پكيد بس كه غمگين خيره شدند به شعله هام!
.....دارم خاموش ميشم.......شب به خير دريا
.......
گر گرفتم.....زبانه هام دارن ميرسن به آسمون
كي رو من نفت ريخت؟!......خدايا من امشب خسته تر از اين حرفام اين سرخپوستا رو از كجا خبر كردي؟!!!!!

10/31/03

اگر اين نوشته گنگه به خاطره اينه كه پايان يه داستان بلنده......هميشه پايان داستان ها به تنهايي گنگ ميشن
اين پايان گنگ رو تقديم ميكنم به عطاي عزيز
قبل از برگشتنم براي آخرين بار ميروم به مقبره خانوادگي ....يك بعد از ظهر جمعه......
هنوز پاييز تموم نشده بود ولي برف مي باريد.
كليد مقبره رو ندارم از لاي پنجره شكسته مقبره به قبر عمو بمونعلي نگاه ميكنم .
شايد اگر توي ايوون مقبره خاكش كرده بودند بهتر بود .
تصورعمو كنار درخت بيدي كه خودش رو روي ايوون مقبره خم كرده و علف هاي هرزي كه با سماجت از موزاييك هاي اونجا بيرون زدند كار سختي نيست
براي عمو يكي شدن با اين طبيعت از هر كاري راحت تره......
اگر عمو الان رير اين برف بود توي صداي آروم نشستن برف روي تن خسته اش خواب بيدار شدن ميديد و سنگيني برف خوابش رو عميق تر ميكرد .

10/28/03

به همون دليل مسخره كه من هر چي رو گم ميكنم توي يخچال دنبال اون ميگردم
به همون دليل مسخره........هر وقت من رو گم كردي زير تموم تخته سنگها رو با دقت بگرد
لاي تموم بوته هاي شاليزار ميرزا شفيع رو زير و رو كن
.....اونجوري با خشونت نه!..... شايد بوته شده باشم
به همون دليل مسخره اگر پيدام نكردي صداي آواز گنجشكها رو با دقت گوش كن
شايد يه گنجشك شده باشم
صداي زوزه سگها رو كه از بيابون هاي اطراف ممد آباد مياد دست كم نگير
شايد...........شايد.........سخته بگم شايد سگ شده باشم!
........
مثل الان كه سگ شدم......مثل الان كه ميخوام پاچه بگيرم!

10/25/03

با تيمسار وقتي رسيديم بالاي سرش همه چي تموم شده بود
تيمسار گفت خيلي آسون خودش رو پرت كرد پايين!
.....خيلي آسون........
ميگم شايد پرت شده باشه
تيمسار ميگه ارزش كار كسي رو پايين نيار
از اين همه بالا و پايين رفتن خسته شده بود
........
آسانسور خونه امون راحت شد.....خودش رو پرت كرد پايين
!

10/22/03

دروغ بزرگ ....مثل آبي آسمون كه آبي نيست
دروغ بزرگ....مثل آبي دريا كه آبي نيست
دروغ بزرگ....مثل قسم هاي كوچك بچگي
دروغ بزرگ.....مثل معصوميت از دست رفته
دروغ بزرگ .....مثل وقتي نميداني حقيقت چيست
دروغ بزرگ ....مثل فرشته هايي كه هيچوقت به داد من نرسيدند
.......ومثل شيطاني كه هميشه بود......

10/18/03

قرار به رفتن باشه من هزار ساله كه از اين قصه رفتم
قرار به نگفتن باشه كه من هزار ساله براي دل تو چيزي نميگم
قرار به فراموش كردن باشه كه من فراموشي رو بهت ياد دادم
قرار هامون رو با هم گذاشتيم....يادت نيست؟!
من زير قرارمون نزدم.......ولي قرار هم نميگيرم
......
بيقرار بودن .....بي قرار بودن......بي قرار بودن
بي قرار................................................................بودن
بي .......................................قرار........................ بودن

10/14/03

ذره شده بودم......يه ذره تو فرودگاه هوس ميكنه بره تو هوا
.......من تو صف ذره ها منتظر چي هستم؟
جعفر پناهي هم بغل من وايساده....اونم يه ذره شده
شونصد تا ذره بين دارن نگاهم ميكنن
چشمام رو ميبندم......الان اگر چشمام رو باز كنم تو هوام.....خسته شدم اين پايين هيچي معلوم نيست
اوني كه ميگن خيلي بزرگه خيلي عظيمه بالاخره اومد
....يه ذره بود قسم ميخورم.....من تقريبا نديدمش
ذره ذره اززمين بلند ميشم......ذره بودن به آدم حس خوب پرواز رو ميده!

10/12/03

يه سفر دو سه روزه......تو بگو ممدآباد
زيستن در كنار يه جماعت شلوغ پلوغ.....تو اسمش رو بذار استراحت
روزهاي بي خبري و سرخوشي.......تو بگو آدماي الكي خوش
برگشتن توي يه بقالي نه چندان شيك.....تو بگو سوپر ماركت
يه عكس مهربون روي روزنامه ايران.....تو بگو شيرين عبادي
يه خوشحالي بزرگ يه خبر باور نكردني......تو بگو خوابم يا بيدار؟
تو بگو چيكار كنم كه تبريكم به گوش همه برسه؟

10/8/03

علم خيلي پيشرفت كرده.....چندين سال از امروز گذشته
توي مطب دكتر نشستم.....ميگم آب دهنم رو نميتونم قورت بدم
ميگه بايد عمل بشي.....به هوش كه ميام سرم رو از تنم جدا كرده
علم پيشرفت كرده
به دكتر ميگم اينجوري بدون سر زشت نيست؟
ميگه حرف مردم رو ول كن...آب دهنت رو كه قورت ميدي چه حسي داري؟
.......
درسته بي سر و سامون شدم ولي آب دهنم رو ميتونم قورت بدم
........
از اون بهتر اينه كه ديگه كسي سر به سرم نميتونه بذاره!
الان دكتر ها دارن مشورت ميكنن ببينن سر به هواييم رو ميتوونن كاري كنن يا نه....علم خيلي پيشرفت كرده

10/5/03

توي تاريكي مطلق يه نارنجي بزرگ ميدرخشيد
اين موقع شب...بعد از يه فرار نفس گيراز زندان حوصله نوازش يه فيل نارنجي گنده رو نداشت!
.....
صداي گريه فيل دلشكسته سكوت اون شب دلگير رو پر كرده بود
......
دزد وقتي به عادت هرشب به خونه مرد زنداني برگشت.....
......اون چه رو كه ميديد نميتونست باور كنه
........
باوركردني هم نبود!!!!

10/1/03

وقتي رسيد هزار تا پاكت نامه جلوي در خونه منتظرش بودن!
كدوم آدم خري به يه زنداني حبس ابد اين همه نامه نوشته بود؟
........
اداره آب
اداره برق
مخابرات
شوراي شهر
آقا دزده
انجمن حمايت از كودكان بي سرپرست
اداره جنگلباني
باغ وحش
دزد قبلي همه چي رو برده ....نامرد
اداره ثبت اسناد
(من يه ماه اينجا خوابيدم ديگه كم كم همسايه ها شك كردن)
اداره ثبت اسناد
ماده 147
اگه تا فردا نياييد دادگاه اين خونه مال دولت ميشه!
آقاي صابخونه من يه دزدم ولي اينجا ديگه آرامش ندارم
خدافظ

9/27/03

اين سر سبز با لاخره زبون سرخ رو به باد خواهد داد
ببين كي گفتم اين نشون اينم خط
اگه آخرش اون فكراي عجيب و غريب يه روز از زبونت در نرفت
تا ديروز فقط فكرش رو ميكردي
امروز ديدم داري زمزمه ميكني
فردا ميترسم نتوني جلوي زبونت رو بگيري
......
فكر كنم آخرش بازم ننه حاجي مجبور شه فلفل دهنم كنه!
هر جور فكر ميكنم ميبينم حق داره
!

9/24/03

بي حس شدم.....اين بازي سالهاست كه بي نتيجه بوده
.....تمومش كن.....
بيست ساله كه هر شب داري اين بازي رو تكرار ميكني
اين همه وقت و انرژي براي يه بازي بي نتيجه
از هشت نه سالگي داري تلاش ميكني اون لحظه جادويي بين خواب وبيداري رو تجربه كني
و هميشه شكست خوردي
يعني خوابت برده
تازگي ها تا اون لحظه بي حس شدن رو بيدار موندي
ولي لحظه رفتن.....لحظه تموم شدن....اون چيز ديگه است..... لحظه رد شدن از مرز بيداري.......لحظه عبور
...دست نيافتني.....رازآميز

......

9/21/03

از نامه نگاري هاي پارسال دهقون و تيمسار:
......
سلام تيمسار
میخواستم بگم:
مهم نيست که که هممون ميميريم
مهم نيست که وقتی ته خط رو ميدونی فرقی نميکنه چی پيش مياد
مهم همون سوزيه که امروز صبح از لای پنجره خورد به صورت من
...دلم لرزيد...خيلی حال میده آدم دلش بلرزه ...خيلی حال ميده آدم وقتی دلش داره ميلرزه بیدار شه...وقتی داره بيدار ميشه یادش بياد که پاييز داره مياد...
تو رو خدا اين چيزا رو بفهم...
.......

9/18/03

بيا بشين اينجا(مياد مي شينه اينجا)
به حرفام با دقت گوش بده(با دقت گوش ميده)
.....
فهميدي چي ميگم(با علامت سر نشون ميده كه نفهميده)
.....
ما الان داريم وقت تلف ميكنيم(با من موافقه)
وقتاي تلف شده وقتي تلف ميشن كجا ميرن(فهميده كه زدم به جاده خاكي)
ادم هاي معمولي هم وقتي ميميرن مثل همون وقتاي تلف شده ميمونن(داره عصباني ميشه)
......
بذار يه جور ديگه توضيح بدم.....
پا ميشه ميره......خيلي فوضول بود!!!!!!!!ميخواست راز كائنات رو از زير زبونم بكشه فكر كرده بود با هالو طرفه!!!!

9/15/03

اين شبهاي طولاني رو كه داره طولاني تر هم ميشه بايد يه جوري سر كرد
تيمسار باز پيشنهاد قايموشك بازي ميده
....بازي مورد علاقه اشه!.......
دختر ميرزا شفيع باز ميره چشم ميذاره
بيگانه باز گم ميشه ....خنگه...خره!...هرچي هم بهش بگي گم شدن با قايم شدن فرق داره بازم ميره گم ميشه
دهقون باز دل تو دلش نيست كه دختر ميرزا شفيع اول اون رو پيدا كنه
......
باز دختر ميرزا شفيع ميشمره...10...9...8......
يك رو كه ميگه قلب همه ميريزه حتي قلب خودش!
آخه تيمسار اينم شد بازي!

9/11/03

منتظر ميمونه كه تقي به توقي بخوره
روي سطح آب شنا ميكنه به اين اميد كه يه روز صيد بشه
خودش رو همرنگ اطرافش نكرده تا شكارچي ها براي شكارش به زحمت نيافتند
از اينكه هر آن ممكنه توي يه دام راست راستكي كله ملق بشه دلش غنج ميره
.......
آخرين باري كه ديدمش يه شكارچي ماهر از آب گرفته بودش و يه لنگه پا آويزونش كرده بودوسط جنگل......از دور با خوشحالي برام دست تكون ميداد
.......
سرنوشتش مهم نيست ...يا ميخورنش .....يا ميبرنش باغ وحش
.......
اسمش هم مهم نيست.... صيد...شكار.....ديوونه....عاشق
فقط خدا كنه گير هركي افتاده قدرش رو بدونه

9/8/03

پاييز كه رسيد درخت گردو آخرين درختي بود كه خوابش برد.چند بار به عمو گفتم كه اونا مرده اند ولي عمو ميگفت كه اونا به خواب رفته اند.
اولين پاييزي كه هم بازي هاي توي باغچه لخت و عور وسط حياط خوابشون برد خيلي سخت گذشت .
دلم براشون تنگ ميشد ولي ديگه باهاشون حرف نمي زدم قهر كرده بودم .يك شب برفي گريه ام گرفت. از اتاقم به تراس رفتم.
منظره درختهاي خم شده زير برف و باغچه اي كه زير برف ناپديد شده بود به دلم چنگ ميزد.
هزار بار عمو بمونعلي رو لعنت كردم كه به من گفت كه اينا زنده هستند.
.......
اون شب صداي آروم نشستن برف روي تنه درخت گردو به جاي صداي نفس كشيدن باغچه گوشم رو پر كرده بود

9/5/03

من همه كارهام معموليه!
خيلي وقت بود ميخواستم يه كار خاص انجام بدم
امروز موفق شدم .....حالا ديگه ميتونم يه نفس راحت بكشم
امروز كوتاهترين داستان دنيا رو نوشتم
داستانم اينجوري شروع ميشه كه........
.........
!داستانم اينقدر كوتاهه كه هيچوقت شروع نميشه

9/2/03

از چند شب پيش دوباره خواب ديدنم شروع شده
واضح....روشن.....عجيب!
عجيب چون هيچ كدوم از اين آدمايي كه تو خواب ميبينم رو نميشناسم
توي خواب با همه اشون ميگم...مي خندم
حتي با يكيشون كه آدم محترمي به نظر ميرسيد شوخي هاي كلامي بدي كردم!
اونم خنديد......
وقتي داشت ميخنديد ميخواستم بزنم رو شونه اش و بهش بگم كه نمي شناسمش .ولي ترسيدم
يكي ديگه اشون برام خيلي درد و دل كرد بعدش هم سرش رو گذاشت رو شونه هام وهاي هاي گريه كرد
وسط گريه هاش خواستم بگم نمي شناسمش
..........ديدم فرقي نمي كنه.........

8/29/03

ميخوام بدوني كه هيچي تو چشماي من پيدا نميكني
ميخوام بدوني جز يه مردمك سياه توي يه سفيدي بيروح چيزي پيدا نميكني
ميخوام بدوني اين چشمها وظيفه اشون نگاه كردنه نه حرف زدن!
اگه ميخواي بفهمي من چي ميگم به حرفام گوش بده و چشمام رو راحت بذار
.........
(چشماي صاب مرده چيه خودتون رو باختين
نترسين بابا ....هيچي لو نميره
)
.........
خيالتون راحت شد؟!
همه چي لو رفت.....همه زحمتاي اين زبون دغلباز هدر رفت!
چشماي زبون بسته آخه چرا اينقدر خريد؟!كي ميخواهيد ياد بگيريد دروغ بگيد
از اين زبون ياد بگيريد!

8/25/03

چشمهاش رو باز ميكنه .....توي رختخواب غلت ميزنه
اگه اتفاق خاصي نيافتاده باشه امروز بايد هفت سالگيش از حافظه اش پاك شه
همونروزي كه رفت نشست تو حياط
با اون درخت گردوي تو حياط حرف زد
بعدش رفت خاك باغچه رو زير و رو كرد تا ببينه چه بلايي سر جسد جوجه مرده اش اومده........
.......بعدش رفت اون آرميچر رو از توي دل و روده ماشين بازيش در آورد
بعدش دو باره با درخت گردو كه تازگي ها هر چي دمپايي بهش ميزد گردو هاش رو ول نميكرد حرف زد
...........اگه مامانش صداش نميزد كه بره ناهار بخوره شايد با درخت گردو دعواش ميشد.......
همونروزي كه وقتي برگشت تو حياط درخت گردو توي ظهر گرم شهريورخوابش برده بود.....ولي اون خوابش نمي اومد........
..............
پاك شد!

8/21/03

من ديروز اومده بودم كافي شاپ شما
اونجا نشسته بودم ....زير اون نقاشي زشت كه رنگهاش هم خيلي تو ذوق ميزنن
ديروز يه خانمي با من بود كه از اين نقاشي خوشش اومده بود
من بهش گفتم فقط بيماراي روحي اينجور نقاشي ها رو دوست دارن
.........
قبول دارم كه حرف خوبي نزدم......
.........
اون من رو ترك كرد ...و....من موندم و حرفهاي زيادي كه ديگه به درد نخور شده بودن
راستش ديروز حرفام رو گذاشتم زير اون نقاشي و زدم بيرون
........
حالا هم پشيمونم و اومدم هم پول ميز رو حساب كنم و هم اگه بشه حرفام رو پس بگيرم!.....لازمشون دارم!

8/18/03

ببين اين منم خودخواه ترين آدمي كه تو زندگيم ديدم
اينهايي كه تو نمي بيني هزار تا خيال و آرزوي دور ودرازه كه بافتمشون براي روز مبادا
اين جاهاي خالي هم كه مي بيني شانس هاي زندگي من هستن.....ميبيني چقدر جاشون خاليه!
اينا هم كه هي برق ميزنن نمي دونم چي هستن...براي خودم هم سوال بر انگيزن!
اين قسمت وجودم رو خيلي دوست دارم.....اون گوشه است مي بينيش؟
خيلي بي ادعا و سر به زير داره كارش رو مي كنه
قسمت مربوط به تنظيم قند خونمه
.......
فقط اين قسمته كه كار خودش رو خوب بلده

8/15/03

ديروز مي گفت ميخواد بره تو پنجاه هزار تا كبوتر سفيد گم بشه
از اون كبوتر ها كه تشخيص يه كبوتر از توي پنجاه هزار تا امكان نداشته باشه
مي گفت حتي تو هم نمي توني پيدام كني
منم گفتم بهتر!
.......
-ميشم يه پرنده مهاجر
-تو دلت براي اينجا تنگ ميشه
-اگه ميدونستي دلم چقدر پرواز دسته جمعي رو دوست داره
-اون لحظه كه همشون پرواز رو شروع ميكنن
-آره....آره....صداي پروازشون.....
-هميشه يه چند تايي جا ميمونن
-تو دروغ ميگي
-نه به خدا تا حالا هزار بار با چشماي خودم ديدم
-امكان نداره توي پنجاه هزار تا كبوتري جا بمونه مگر اينكه......
-بال هيچكدومشون نشكسته
-پس حتما ترسيدن
-موندن شجاعت بيشتري ميخواد
-پس حتما........
......
ميخواد بگه ديوونه ها جا ميمونن
ميخوام بگم اون كبوتر ديوونه اي كه تو پنجاه هزار تا كبوتر گم نميشه.....
........
حالا گيريم يه خورده هم ديوونه باشه!

8/11/03

يه اتفاقي وقتي هرروز تكرار ميشه خيلي عجيب نيست
ولي اينكه تو هرروز تعجب ميكني .....(...قبول كن يه كم عجيبه....)
مثل اين چايي كه هرروز صبح براي خودت ميريزي و خيره ميشي بهش
تابستونا آرزو ميكني كاش زمستون بود با بخارش صورتت رو گرم ميكردي
......
چاييت داره يخ ميكنه و تو هنوز داري فكر ميكني
به خودت كه مياي يادت رفته كه چاييت رو شيرين كردي يا نه؟!
......
اين اتفاق هرروز برات ميافته
تو رو خدا ديگه تعجب نكن!......

8/7/03

دفاعي ندارم .....اين ساختموني كه بغل من وايساده هم گناهي نداره.....آزادش كنيد!
چهل و چهار طبقه است ومن سعي كردم مهارش كنم ولي وسط هاي كار فهميدم كار بي فايده ايه!
......
قبول دارم كه مقصر هستم...
به استاد راهنمام كاري نداشته باشين
اون آدم با آبروييه....زن و بچه داره
......
من دو سال از وقتم رو در كناراين ساختمون چهل و چهار طبقه بودم
(.......ساختمون چهل و چهار طبقه گريه نكن و بذار حرفم رو تموم كنم!......)
ظهر ها توي زيرزمين نمور وخنك اين ساختمون خوابيدم
وشبها روي پشت بوم بلند وپر ستاره اش خواب ديدم
.......
من هيچ ديوار حائلي رو براي مهار خاك به اين ساختمون اضافه نميكنم
كار من نيست
زير زمين ساختمون بايد نمورباشه وبايد بشه ظهر تابستون بوي خاك رو از توي اون حس كرد
ميخواد چهل و چهار طبقه باشه يا چهل و چهار هزار طبقه!

8/1/03

صداي گريه اش رو كه ميشنوم بند دلم پاره ميشه
معصوم و مظلوم گريه ميكنه
به مادرش التماس ميكنه كه اون و داداش دوقلوش رو ببخشه
.....
از لاي در نيمه باز اتاقم اون يكي رو ميبينم كه خودش رو با خونه سازي هاش مشغول كرده
ولي تمام حواسش پيش اونهاست
.......
صداي خواهرم همه خونه رو پر كرده
هزار بار بهت گفتم مارو ببخش نه.... من رو ببخش. تو مگه چند نفري؟
داداشت بايد ياد بگيره خودش حرف خودش رو بزنه

خودش حق خودش رو بگيره
و اون باز هم توي گريه هاي آرومش ميگه
ما رو ببخش.....
اون يكي رو از لاي در نگاه ميكنم...داره فكر ميكنه شايد به حق!...
ميدونم خيلي از چيزها رو نميدونه....خيلي از چيزها رو هم نميخواد ياد بگيره
يكيش همين حرف مسخره كه همه چيز بازي نيست
بعضي چيزا رو بايد جدي بگيره!
......
ولي مگه بازي هم جدي ميشه..
داره ميخنده ...شايد به ما

7/30/03

اگه حوصله نداريد بيخود به ياس فلسفي و اينجور چيزا گير نديد شايد ويتامين هاي بدنتون ميزون نيستن ميزونشون كنيد خوب ميشيد!....
.......
اگه بيتاب و پريشون حال هستيدبه شكست عشقي و اينجور چيزا فكر نكنيد شايد خواب بدنتون كم شده .بيشتر بخوابيد خوب ميشيد......
.......
اگه از زمين وزمون براتون مصيبت ميباره به قضا وقدر و بدشانسي لعن ونفرين نفرستيد شايد قوانين آمار و احتمال رو خوب ياد نگرفتيد.آمار و احتمال رو ياد بگيريد خوب ميشيد.....
.......
اگه بازم خوب نشديد بايد بگم شما دچار ياس فلسفي شديد ناشي از شكست عشقي هستيد
البته اين مرض از هر هزار نفر يه نفر رو ميكشه كه اگر بدشانسي بياريد اون يه نفر شما خواهيد بود(متاسفانه آمار و احتمال قوي هيچ كمكي به شما نخواهد كرد!)
......
تا كار از كار نگذشته يه جوري مرضتون رو ربط بديد به عوامل بالا
از ما گفتن ديگه خود دانيد................


7/26/03

توي بارگذاري كارخونه هاي سيمان يه بار هست بهش ميگن بار غبار
مقدارش از بار برف هم بيشتره ولي براي طراحي با بار برف جمع ميشه
تيمسار اين بار غبار رو دوست نداره .....
تيمسار ميگه اگه خواستي من رو طراحي كني براي بعد از برف طراحي كن
براي وقتي كه برف غبار هام رو شسته
.......
سبك.....راحت......تميز
من نگران روزهاي برفي هستم...وقتي اين دوتا بار با هم جمع ميشن
ولي تيمسار به آب شدن برف ها فكر ميكنه
به تميز شدن غبار ها................

7/24/03

براي پيتر هاينز و همه اونايي كه اسير شدن اسير موندن و اسير مردن!!
.......
پيتر هاينز آخرين روزهاي جنگ جهاني دوم تو آسمون ممد آباد بنزينش تموم شد و قبل از سقوط هواپيماش با چتر نجات خودش رو نجات داد
ممد آبادي ها اون رو اسير كردن و توي يه دادگاه صحرايي محاكمه كردن
خدا بيامرزه با با حاجي قاضي دادگاه بود
حكم كرد:
پيتر هاينز با چتر نجات وارد ممد آباد شده و فقط با چتر نجات از ممد آباد اجازه داره خارج بشه
مثل عروس كه با لباس سفيد وارد خونه شوهر ميشه و.....
همه با حركت سر حكم عادلانه بابا حاجي رو تاييد كردن
.......
پيتر هاينز اين آلماني چشم آبي مو بور محكومه كه توي ممد آباد بمونه تا بميره
........
پيتر اوايل از خودش ميپرسيد چرا نميشه با چتر نجات نجات پيدا كرد؟

7/20/03

حالا كه شدي پرسه زنه عالم ملائك وملكوت
حالا كه با بالا بالا ها مي پري
جون من از اون بالا بارون شو رو زبون تشنه من
سيل هم شدي من رو با خودت بردي ....بردي....خيالي نيست
تا اون بالايي اين كوه ها رو يه تكوني بده
زلزله هم شدي ......شدي......خيالي نيست
اااااااااااااه ه ه ه ه ههههههههههههه بابا چته اين همه خودت رو گرفتي؟
لا اقل برو كنار بذار من يه بوق بزنم
........
رعد و برق رو شنيدين؟!!....كار من بود...

7/17/03

ميگم يه روزي كه زياد دور نيست همه كار هام رو تموم خواهم كرد
شايد بعضي از كارهام رو هم نيمه تموم بذارم....فداي سرت!
ميگم اون روز فقط كار دلم رو انجام رو ميدم...حرف دلم رو گوش ميكنم
ميگه شايد دير بشه
.........
اگه دير بشه......اگه دير بشه......اگه دير بشه.........
ميگم اگر هم دير شذ بازم فداي سرت
من اين داستان رو كه يه روز يه نفر ميزنه زير همه چي خيلي دوست دارم
خود داستان قشنگه.....حتي اگه دير بشه
حتي اگه قهرمان اين داستان من نباشم

7/14/03

ببين برات از اون خنكي تشك هاي روي پشت بوم گذاشتم تو چمدون رسيدي اونجا بذارش تو يخچال كه فاسد نشه!
.........
برات از اون برگه ها ولواشك هاي ننه حاجي هم گذاشتم ...ميدونم ترشه و تو دوست نداري ولي بذار زير زبونت كه قلبت آرومتر بزنه
.........
اون دختره بود كه ده سال ازت بزركتر بود و كلاس اول دبستان تو راه مدرسه عاشقش شدي....يادت اومد؟....آره هموني كه محل سگ بهت نميذاشت ...چپوندمش تو بقچه ات كه اونجا از تنهايي درت بياره!
اگه قلبت زيادي آروم بزنه به دردت ميخوره
...ديگه سفارش نكنم.....رسيدي اونجا زنگ بزن

7/11/03

به كروكوديل مريضم.....
يا نامه اي ديگر به منجلابي ديگر
باز اومدم به باتلاق فرو رفتن هات..... باز نبودي
ديگه چشمات هم از تو آب بيرون نبود....همون چشاي كاسه خون
گفته بودي مريضي اومده بودم عيادت
اومده بودم بپرسم دردت چيه؟....مرگت چيه؟
فكر ميكردم كروكوديل ها پوست كلفت تر از اين حرفا باشن!
از وقتي رفتي زير آب مصاحبت با يه كروكديل طناز برام شده آرزو
اين روز ها هم خيره شدم به لجنزارت .....چشم انتظار!
......
هوس كردم من هم برم زير آب.....امان از دست اين مگس هاي مزاحم

7/9/03

تو بخواب من كشيك ميدم آتيش خاموش نشه!
-فقط حواست باشه با آتيش بازي نكن
مگه دم شيره كه باهاش بازي نكنم
-با دمم ميخواي بازي كني بازي كن ولي با آتيش بازي نكن
......
خوابش برد....هوس كردم با آتيش بازي كنم
يادم رفت كه دمش تو دست منه....كاش نذاشته بود با دمش بازي كنم!
.....آتيشش زدم.......
.......
از شير دنيا ديده اي مثل او بعيد بود اجازه بده كسي با دمش بازي كنه

7/4/03

سرم گيج ميره....گيجي ملايم وخوبيه
حتي اگر علامت بيماري يا خستگي باشه بازهم دوستش دارم
چشمام رو مي بندم و به يكسالگي دهقون فكر ميكنم
به تيمسار كه بيگانه رو دوستش داشت
به دختر ميرزا شفيع كه دهقون دوستش داشت
به همه ممد آبادي ها كه اينجا رو به نامشون زدم
به خودم كه وبلاگم رو دوست داشتم
به وبلاگم كه كمكم كرد با يه غم بزرگ كنار بيام
به همه تغييرات ...به همه آشنايي ها....
خوشحالم كه به اساسنامه ام وفادار بودم
توي يكسالگي وبلاگم هنوز هم دهقون پر از زندگيه
تيمسار پر از ياده رفتنه....
بيگانه پر از سرگشتگيه و الانه كه همه اينايي رو كه دارم مي نويسم پاك كنه
دختر ميرزا شفيع هنوز هم يه اقيانوس تموم نشدنيه
...........
اينجا به نام دهقونه پس حد اقل امروز پر از زندگيه....حتي اگه من سرم گيج بره
سرگيجه كيف آور يكسالگي وبلاگم هنوز تموم نشده

7/3/03

يادمه خنده بود ....مسخرگي بود.....بحث بود....شوخي بود....
يادمه ميخواستيم هميشه با هم باشيم
يادمه ميخواستيم جمعمون جمع باشه
يادمه شيطنتم گل ميكرد.....حرف جدايي رو پيش ميكشيدم
يادمه دل نازك ترا رو ترش ميكردن و من كيف ميكردم
يادمه ميگفتم اين دوران هم تموم ميشه....وحتي خودم هم باور نمي كردم
ولي تموم شد..... اونا ديگه با هم نيستن .جمعشون جمع نيست
...دلم ميگيره .... تلخه ولي ميخوام باهاش كنار بيام
توي تموم روزايي كه اين وبلاگ رو مينوشتم آرزو داشتم اون آدما اينجا رو ببينن
اينجوري فكر ميكردم جمعشون جمع شده.....
.....
ميدونم كه نخوندن ولي من براي اونا نوشتم.....
شايد فردا اگر حوصله اي بود از يكسالگي وبلاگم نوشتم

7/1/03

اگر بگم زحمت نكشيدم دروغ گفتم.....
شما كه غريبه نيستيد حتي يه روزايي دوست داشتم انگليسي بلبل زبوني كنم و نتونستم
به خيلي ها گفتم كه استعداد يادگيري زبان رو ندارم
سر كلاس هاي زبان با خودم خيالبافي ميكنم كه تو كله ام يه عاشق سمج نشسته كه خارجي ها رو دوست نداره
يه بار شنيدم كه ميگفت زبوناي ديگه زبون بچگي ها نيست
ميگفت اونا قافيه ندارن ...به درد ادا در آوردن ميخورن
ميگفت اونا موذي ان.....زوركي ميخوان هووي يكي ديگه بشن
.......
تعصب باشه يا نباشه......استعداد داشته باشم يا نداشته باشم
اين زبون آهنگين زبون زمزمه هاي گذشته منه
زبون خاطره ها و اولين كتابهاست
زبون خواب هاي شيرين وروياهاي آينده
راستش با اين ياروهه كه تو كله ام نشسته خيلي حال ميكنم

6/29/03

اگه رفتم اونجا يادم باشه يه يخ در بهشت حسابي سفارش بدم
يادم باشه رو حرفاي دور وبرم كه من حواسم بهشون نيست اون تصنيف قديمي رو زمزمه كنم
خدا كنه يادم نره كه باز صحبت رو بكشونم به اون كارتون قديميه كه يادمون مونده
اگه باز خواستم حرفاي بي سر و ته بزنم كمكم كن كه بتونم يادشون بيارم اين حرفا رو اگه نزنيم حرفاي بي سر وته دنيا زيادي مياد
اونا هم مثل من بايد نگران سرنوشت حرفاي بي سر وته باشن.....
..........
توي دنيايي كه حرفاي جديش رو همه زدن و حرفاي بي سر وته اش زيادي مونده
.....يخ در بهشت نميشه خورد...كارتون نميشه تعريف كرد

6/26/03

اون چراغ دور كه خاموش بشه من هم ميخوابم
خوابم برد ....چراغ يادم رفت
چرا اين چراغ رو خاموش نمي كنن؟...
امشب اونقدر بيدار مي مونم تا چراغ خاموش بشه
.......
چراغ خاموش شده....چشمهاي قرمز من ديگه نور چراغ رو نمي بينه
منو چراغ دور تا صبح با هم بيدار بوديم...اون صداي آمبولانس هم بيدار بود...اومد و رفت....
نور صبح نميذاره كه من چراغ رو ببينم...ديگه ميتونم بخوابم

6/21/03

از يه جايي به بعد قصه ممد آباد ول شد....شايد چون من قصه گوي خوبي نيستم!
فقط ميدونم قرار نبود تيمسار اين همه سايه اش رو بندازه رو همه چي ...قرار نبود بيگانه تو همه حرفا خودش رو قاطي كنه
شايد تقصيره منه كه آدما رو از قصه ها بيشتر دوست دارم
شايد تقصيره دختر ميرزا شفيعه كه هر وقت خواستم قصه ممد آباد رو بگم خودش رو انداخت تو ياد من....
.....
مگه قصه ممد آباد همون قصه دختر ميرزا شفيع نيست؟...همون قصه تيمسار؟
پس چرا من فكر ميكنم درحق دهقون و ممد آبادش ظلم شده

6/18/03

مگس تسه تسه سلام
من رو ميشناسي...يه بارمن رو ديدي....توي خارطوم...
وقتي اون شتري هندونهدستم بود اومدي نشستي روي اون.......من شناختمت....توي همون نگاه اول
يادت اومد؟.......من اون آدم عجيبي هستم كه توي خارطوم شتري هندونه ميخوره!
من اون آدم عجيبي هستم كه مگساي تسه تسه رو ميشناسه
من اون آدم عجيبي هستم كه محبت مگساي تسه تسه (ناقل بيماري خواب)تو همون نگاه اول مي افته تو دلشون
به آنوفل سلام من رو برسون
.......
دلم براش تنگ شده هرچند كه هيچوقت نشناختمش

6/15/03

هنوز فرياد رو كامل نزده بود كه يادش رفت فريادش رو براي چي داره مصرف ميكنه!
يه فرياد توي حلقومش بود و داشت فكر ميكرد چه لزومي به زدن فرياد هست؟
شايد يه زلزله كه خوابش رو هر شب ميديد اون رو مجبور كرده كه فرياد بزنه!
زمين زير پاش حركتي نميكرد..... يه ترسي تو دلش بود ولي نه اونقدر كه بخواد از ترس فرياد بزنه
شايد حتي يه قلقلك شعف اون رو مجبور كرده كه از خوشحالي فرياد بزنه...(از اين فكر احمقانه خودش هم خنده اش گرفت....فكرش رو بكنيد وسط فرياد خنده اش گرفت!)
به قيافه فرياده نميخورد كه از شعف باشه....هر متخصص فريادي ميفهميد كه اين فرياد كهنه است...مثل يه خشم كهنه!
.....(ولي خوب اون كه متخصص فرياد نبود!...)
تو همين فكرا بود كه فرياد از حلقومش اومد بيرون....شايد بي دليل ترين فرياد عالم خودش رو آزاد كرده بود

6/10/03

.....براي پدرم يا نامه اي به جايي ديگر.......
......
هنوز هم فكر ميكنم كه پدر زنده است
هنوز هم فكر ميكنم در جواب بغض ناباوري ام با خنده خواهد گفت:
...خوبيش اينه كه ديگه نخواهم مرد......
حتي خاطره اش هم ميخواهد با طنازي مخصوص خود او اندوهم را تسكين بدهد
هنوز هم فكر ميكنم جايي با چشمهاي نگران نگاهم ميكند
....جايي از جنس خواب....جايي ديگر
.....
او به خواب من نيايد
خواب من اينجا زميني است
گرد هيچي...گرد پوچي بر نبود او نبينم
من همين پرواز او را دوست دارم
مي ستايم
كاش اما او مرا در خواب بيند
در عميق خواب مرگش من كمي آرام گيرم
كاش بتوانم فقط يك لحظه يك دم
.........من كنار او بميرم........

6/7/03

همه اش اون پرنده كه تو موجهاي بلند آسمون گير افتاده بود مياد جلوي چشمم
زورش به باد نمي رسيد..... كجكي پرواز ميكرد...
تو گفتي: باد اون رو كجا مي بره؟
.......
......خنده ام ماسيد
خيلي بده كه خنده آدم بماسه!
يا اون اسبه كه تو دشت شلنگ تخته مي انداخت
و تو گفتي: خيلي سر حاله
.......
.....اسبه سرحال نبود.... ديوونه بود
خنده ات ماسيد!....
حتي اون گلهايي كه از روي ديوار آجري خودشون رو ول كرده بودن تو كوچه خنده دار بودن
حتي اون سگ سياهه كه از بالاي ديوار بهمون چشمك زد.....قسم ميخورم كه خودم ديدم كه چشمك زد
.....
داري ميخندي....مهم نيست كه به چي....
بايد مواظب حرف زدنم باشم تا دوباره حرفاي بي ربط نزنم!!!

6/1/03

تيمسار ميگه:حال اين بيگانه حال اون آدميه كه ديگه صدا ها براش يه معناي دور ودراز ندارند
كه وسواسش براي شناخت آهنگ متفاوت هر صدا رو از دست داده
كه اعتقادش رو به روانشناسي صدا ها از دست داده
ديگه توي قيد وبند شناخت آدمها وقتش رو تلف نميكنه
يه روزي حوصله شخصيت پردازي داشت .....حالا نداره
توي دنياي نعره هاي درگوشي دنبال يه صداي دور ودراز رفتن خسته اش كرده
......
اين بيگانه اين روزا گوش شنيدن نداره....وقت تلف نكنيد!

5/30/03

ميگه دوست دارم يه كاري رو شروع كنم كه من رو توي خودش غرق كنه!
ميگه ميخوام از هر چي دور و برم ميگذره خالي شم
ميگه كاري سراغ نداري كه بشه توش غرق شد؟
....
(...چه آدمهاي نازنيني پيدا ميشن!....)
....
بهش گفتم فقط وقتي بچه بوديم ميتونستيم توي بازيهامون غرق بشيم!
...حالا ديگه دير شده
رنجيد و رفت ....كاش دروغ گفته بودم!

5/28/03

هيچوقت شطرنجباز خوبي نبودم.پر اشتباه و بي دقت و سربه هوا بازي ميكردم
مهره هاي شطرنج رو دوست نداشتم و هميشه دوست داشتم هر چه سريعتر مهره وزيرم روبكوبم به مهره وزير حريف!
وزير به وزير.....
بعد از وزير نوبت رخ بود...رخ به رخ ....بعد از رخ نوبت اسب و...بگير برو تا اخر
......
براي آدمهايي كه شطرنج دوست ندارند اين بهترين شيوه است!......
بعد اززدن مهره هاي وزير حواسم از بازي پرت ميشد
ميرفتم تو فكر وزير حريفم....
...اون هنوز ساعتها ميتونست روي صفحه هنرنمايي كنه.....
...تقصير اون چي بود كه من شطرنج باز خوبي نبودم.....

5/24/03

امروز ميخوام براتون از رفتنم به طبيعت بنويسم
روي ستيغ كوه به آهنگ پاييز نيزار گوش مي كردم....
بايد اونجا بودين و روي تصاوير كوهپايه هاي سبز اين آهنگ رو ميشنيدين تا برداشت عجيبم از اتفاقات امروز صبح رو درك كنين
....
امروز صبح دو تا ماشين نعش كش ديدم
دم گل فروشي سه تا دسته گل تسليت ديدم
يه تشييع جنازه آبرومند رو همراهي كردم....
....
بالا رفتن آمار مرگ ومير ديروز تقصيره من بوده!
راستش گفتنش سخته ولي نبايد پاييز نيزار رو روي منظره هاي سبز زياد گوش كرد
....اون ناله ني ميتونه آهنگ رفتن خيلي ها باشه....
اگر دل ديدن رفتن رو نداريد اون آهنگ رو روي مناظر سبز بهار گوش نكنيد!
...اگر هم دلش رو داريد كه هيچي

5/21/03

احساسم تعطيل بشه بهتره يا كارم زمين بمونه؟
پولهام تموم بشه بهتره يا جوونيم ته بكشه؟
دلم خنك بشه بهتره يا همه چي به هم بريزه؟
مردم رو دريبل كنم بهتره يا فقط كرنر بزنم؟
هوار هوار كنم بهتره يا عقده اي بشم؟
نفس عميق بكشم بهتره يا نفس نفس بزنم؟
دلم تنگ بمونه بهتره يا سفره دلم رو باز كنم؟
........
اين تست روانشناسي رو تا حالا چند تا روانشناس كله گنده خواستن ازم بخرن ولي بهشون نفروختم!
....

5/17/03

توي رفت وآمد خيابونهايي كه نفس هايت هم از لابلاي ماشين هاي فشرده آن به سختي عبور ميكند
وقتي از آدمهاي مثل خودت هم ميترسي كه هيولاي درونشان را به رويت بياورند
بيگانه بودنت هم كمكي به بودنت نميكند
باورت بشود يا نشود تو هم يكي از اونها هستي
معجزه اي در كار نيست...تيري هم از غيب نخواهد رسيد
....
صبر كن !!...يه تير از غيب داره مياد....شايد اميد....شايد عشق....شايد خرافات....شايد سراب
....
كاش امروز شكار اين تير غيب من باشم!...قول ميدم جا خالي ندم!...قول ميدم

5/14/03

نقشه هام نقش بر آب شده....
دستم رو شده....ورق برگشته ...
نه كه قيامت باشه ولي كارنامه رو دادن دستم
اول از همه نمره انضباطم رو نگاه ميكنم....1320
ياد مصدق مي افتم و خنده ام ميگيره نمره ام ميشه....1319
سال تولد بابامه از اين حسن تصادف خنده ام ميگيره ...1318
شما بودين ياد هيچي نمي افتادين خنده اتون نمي گرفت؟...1317
.....
.....
.....رسيدم به 1000....زير 1000تجديد ميشه!
حوصله تجديد شدن توي اين خراب شده رو ندارم
...ياد تك ماده مي افتم...اين خنده هاي بي وقت لعنتي!....999

5/11/03

تيمسار ميگه مرگ خودش رو تو سلولهاي مغز من ضرب كرده
تيمسار ميگه اين كار جرم نيست
فكر كنم دختر ميرزا شفيع هم با من همين كار رو كرده
.....
تقصيره خودمونه تيمسار
نبايد اون همه سلول رو ميذاشتيم توي پرانتز كه هر كي هر كار دلش خواست با اونا بكنه!
تيمسار ميگه من كه راضيم
....من؟...من راضي نيستم
......
همين الان ميرم يه دونه يك تقسيم بر دختر ميرزا شفيع توي سلول هام ضرب ميكنم
بعدش هم پرانتز رو پاك ميكنم.....گور باباي هر چي پرانتزه!

5/9/03

تو هم مثل مني ....يه روز يه كتاب يه جمله يه مضمون دلت رو با خودش برده...
يه روز ديگه دلت رو دادي به خطوط يه نوشته، ديگه....
چشمات رو بستي و گفتي بالا خره پيداش كردم!
تو هم مثل مني ....
ديگه حالا حتي يادت نيست اوني كه يه روز دلت رو برد چي بود؟
اون چيزي كه يه روز داغت ميكرد چي شد؟....
حالا هم جلوي من نشستي ميگي دخمه ساراماگو رو كه خوندم چشمام رو بستم!
.....
تو هم مثل مني....هيچي يادت نيست....گم شدي!

5/6/03

از هميشه تا حالا توي خونه ما بچه ها بايد ظهر ها بخوابن
دوقلوها با هم كه باشن شيطنت ميكنن وخوابشون نميبره
به ناچار يكيشون رو ميفرستن تو اتاق من بخوابه
.......
اون خوشحاله و من ناراحت.....
وقت براي پرچونگي وكنجكاوي هاش ندارم
متكاش رو ميذاره توي آفتاب ....جلوي پنجره
از اخماي من فهميده كه نميتونه با دايي بد اخلاقش حرف بزنه
.....ولي باز هم داره حرف ميزنه
.......
با ابرهاي توي آسمون
با دستهاش كه اگه ميرسيدن به ابرها خيلي خوب ميشد
با داداشش كه كاش اونم اينجا بود ابرها رو ميديد
با اون ابر.... كه شبيه منه
......
دستهاش داره آسمون رو نشون ميده.....خوابش برد!

5/4/03

حوصله نوشتن ندارم ولي مينويسم
ميخوام خسته بشم.....خسته كه بشم كمتر تقلا ميكنم
كمتر كه تقلا بكنم خستگيم در ميره.....خستگيم كه در بره دلم هوس خستگي ميكنه
مينويسم كه باز خسته بشم......
خستگي نبود حوصله ام سر ميرفت
....حوصله ام كه سر ميره خسته ميشم.......
ها ها ها....خسته اتون كردم؟...خوش به حالتون چه زود خسته ميشين!......

5/2/03

پريسا:
دوست عزيز ناديده من(من همه رو دوست ميدونم)............
.........
جمله قبلي ناقص ماند ببخشيد. دنبال آووگادرو مي گشتم ، دلم بيخودي به صفحه تو خوش شد. بيهوده مزاحم شدم ، ببخشيد!
.......
دهقون:
درست اومدي پريسا خانوم ....آووگادرو رو بردار ببر
راستش از آدمي كه اون همه مولكول رو شمرده باشه خوشم نمياد!
شايد به درد تو بخوره....به درد ما كه نخورد
قسم ميخورم كه اون عددش هم سركاريه....با اون عدد هيچ كاري نميتوني بكني
با اون عدد.......
هيچ قفلي باز نميشه
هيچ دلي آروم نميشه
هيچ ديوونه اي عاقل نميشه
هيچ گرسنه اي سير نميشه
.....
البته ازحق نگذريم آدم بي آزاريه.....چند روزي هم كه پيش من بود داشت مولكولهاي مغزم رو ميخورد...ببخشيد ميشمرد!

4/30/03

براي دختر ميرزا شفيع آلبالو خشكه خريدم
...چي؟......
.....نه......نه........نه به جون تيمسار!
بيگانه رو كفن كنم اصلا اينطور نبود!
نه كه بخوام منت كشي كنم....اونم توي اين گروني آلبالو خشكه!
آشتي هم نكرد نكرد......
غريبه كه نيستيد خودم هم هوس كرده بودم
......بد نبود وقتي كيسه آلبالو خشكه رو گرفت سرش رو بلند ميكرد
......قهره به درگ دلم براي چشماش تنگ شده
.......
.......
.......
الان ديگه دلم براي چشماش تنگ نيست
الان دلم فقط آلبالو خشكه ميخواد
نامرد همه آلبالو خشكه ها روخودش خورد
.....هسته هاش رو هم تف كرد.....با عصبانيت!!

4/29/03

همون داستان معروف......اگه بگن قراره بري تو يه جزيره
كه هيچكس نيست....هيچي نيست......هيچ جا نميتوني بري!.....
....دور تا دورت آبه .....چي با خودت ميبري؟
......
....يه قندون ميبرم......
.......يه قندون پر از قند!...........

4/27/03

حكايت ديگري از نقاط يا چرا من نقطه ها رو دوست دارم....
....
سال اول دبيرستان بوديد؟
شيطونترين بچه كلاس بوديد كه آروم نگرفتنش سر كلاس دليل نميخواست؟
معلم جبرتون آقاي بختياري بوده يا نه؟
كه با اون قد بلندش توي اولين فرصت گوش شما رو مچاله كنه توي دستش؟
(...كاش مي فهميد كه شلوغ بازي بچه ها تقصيره بي عرضگيه خودشه نه من!...)
شده معلمتون يادش بره كه گوش شما توي دست اونه!؟
شده هم كلاسي هاي نامردتون همه با هم شروع كنن به سوال پرسيدن؟
شده بختياري و بالتبع شما شروع كنيد دور كلاس راه رفتن و پاسخگويي به دانش آموزان تازه علاقمند به جبر؟
شده بختياري با يه گوش شما تو دستش درس رو ادامه بده؟
شدهوقتي مي پرسيد به كدامين گناه؟.... دفتر كاهي چهل برگ اسامي رو بكوبه تو صورتتون؟
شده ببينيد جلوي اسمتون هزار تا نقطه گذاشته ونقطه ها خودشون رو تا روي اسم شما كشوندن؟(..هر بي نظمي يك نقطه...)
وقتي خنده اتون گرفته....وقتي كلاس رو هواست...بهتون بگه:
....اين نقطه ها خيلي هم معنا داره......
....اين نقطه ها خيلي هم معنا داره......

4/25/03

اين نقطه هاي توي نوشته ها رو خيلي دوست دارم................................
...............
سكوت بعد از حرفاي طولاني رو خيلي دوست دارم...اگر واقعا سكوت باشه
بوسه بعد از عشقبازي رو هم همينطور
........
مرگ بعد از يه جون كندن حسابي هم خيلي ميچسبه
........
اگر سكوتش سكوت باشه....بوسه اش بوسه باشه ....ومرگش مرگ.......
........
دلم خوشه كه نقطه ها هميشه نقطه هستن.............

4/23/03

بايد برگردم به اول .....هزار بار ديگه دوره كنم....مرور كنم
مسخره است ولي ميدونم يه جايي يه اشتباه خركي كردم
....يه جايي بايد مي پيچيدم دست چپ پيچيدم دست راست
....يه جايي بايد ترمز ميكردم گاز دادم
البته اينجا هم خيلي بد نيست....شبيه جهنمه....
فقط نميدونم چرا اينجا اينقدر شلوغه؟
....همه دارن دوره ميكنن....مرور ميكنن...
....
(....ممد تنه نزن....اين همه جا برو اونور تر مرور كن....فلاني داري رو كمر من راه ميري...
من عادت دارم دراز كش درسام رو مرور كنم.....)
......
......
بازم خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه همه با هم سرگردون شديم
....

4/21/03

بيگانه به تصوير خودش توي آينه نگاه ميكنه
مخصوصا به موهاش كه با صداي عجيبي دارن سفيد ميشن
...پيش خودش ميگه : جو گندمي هم بد نيست
...بيگانه ساكن يه زير دريايي غول پيكر شده
يه زير دريايي كه توي طبقه سوم يه آپارتمان كار گذاشتنش
...بارون اونقدر باريد تا موجها خودشون رو رسوندن به پنجره زير دريايي
...به صداي موجهايي كه ميخوره به شيشه زير دريايي ميشه عادت كرد
ولي صداي سفيد شدن موها................................
..................
طنين يه خش خش موذي....يا شايد يه چك چك سمج.............

4/19/03

من آپارتمان دوست ندارم....ميخوام برگردم ممد آباد....هرشب زير نور مهتاب با دختر ميرزا شفيع قرار بذارم
....من شهررو دوست ندارم....از آسانسور متنفرم....ميخوام هرشب پياده روي كنم و با تيمسار مرگ انديشي كنم
دلتنگيهاي بيگانه توي هواي آزاد دهكده من صفاي ديگه اي داره
......
......
من روستا هاي عقب افتاده و روستايي هاي گيج رو دوست ندارم
......
من ممد آباد خودم رو دوست دارم

4/16/03

معماي لبخند موناليزا
كاميل پانيا فمينيست آمريكايي معتقد است:
موناليزا با لبخند سرد وستايشگرانه خود ميگويد ضرورتي براي وجود مردان نيست
.......
.......
عرق سرد نشسته رو پيشونيم.....كاميل بيخيال!....بياين با هم دوست باشيم
خوبه ما هم يه نقاشي مرموز پيدا كنيم بعدش هرچي دلمون خواست بگيم؟
.......
دهقون ميگه نكنه اينا يه ذره قويتر كه شدن هممون رو بكشن
تيمسار ميگه ....بهتر.....از دستشون راحت ميشيم
دختر ميرزا شفيع ميگه اين كار رو نميكنن چون بعدش حوصله اشون سر ميره

4/13/03

چشمها بسته.....موزيك خاموش.....فنجون چايي رو بيارجلوتر
تا بخارش صورتت رو نوازش كنه
از اين دنيا خارج شو....برو به خيال .....به آرامش
يه قايق درست كن بذارش وسط يه درياي آروم
اين بخار داغ هم مال چايي نيست مال مه رو درياست
ببخشيد كه مهش داغه!
حالا بذار كه موجها تو وقايقت رو تكون بدن
صداي پرنده هاي ماهيخوار رو هم از دست نده
......
اين حالت خيلي طول نميكشه چون فكراي احمقانه ميان سراغت
مثلا يه كروكديل قايقت رو نصف ميكنه....
رييس شركتت تو هيبت يه مرغ ماهيخوار چشمات رو در مياره....
.....بدتر از همه آقاي آووگادرو تو يه قايق ماهيگيري از كنارت رد ميشه و با اون چشماي بيروحش نگاهت ميكنه...
.....خدايا اون اينجا چيكار ميكنه؟!!!!!!!........
...با اون عدد مسخره اش......

4/10/03

جهانم فتح شده.تمام زمين هاي من آزاد شده
من اسير بودم يا اسير هستم؟....يادم نيست....
من فاتح بودم يا مغلوب؟....يادم نيست....
بايد تانكم رو بدم صافكاري.....
بايد شهرم رو نقاشي كنم.....
تا غبارها نخوابيده .....تا آفتاب نزده....
چشمهام رو ميبندم.....جهانم فتح شده....من مركز يه جهان فتح شده هستم
....تو آروم مركز دنيا من هستم و بخار چايي تازه دم.........
....شايد تير خوردم؟!.......شايد مردم؟!.......................

4/8/03

ممد اباد يه شعبه زده
دهقون يه دكون ديگه باز كرده.....تو اين وضع بازار!......وكاسبي هاي خراب!........شايد تيمسار رو بفرستم اونجا بنويسه!!!!!.....ولي نه تيمسار حيفه.....شايد بيگانه.....شايد دختر ميرزا شفيع......

4/7/03

برم چي بهش بگم؟......
بگم ميدونم اوني كه آرزو ميكردي نشد؟.......
بگم ميفهمم سخته....ولي كاريش نميشه كرد؟....
بگم هميشه همين بوده؟.....دروغ بگم؟.....
بذار دلش ريش بمونه......
بذار زخماش چرك كنه....
بذار ياد بگيره زخم رو كه نبندي زودتر خوب ميشه....
.....
به درگ كه زخمش خوب نميشه!......
....بذار زخمش خوب نشه!....
.......
آهاي ولم كنيد.....اون نمكدون رو بديد من ميخوام رو زخمش نمك بپاشم
آهاي بگيريدش....كجا در ميره؟....آهاي....

4/4/03

دختر ميرزا شفيع بن بست بودن دريا ها رو قبول نداره
بيگانه ميگه از دريا ها بن بست تر خشكي ها هستن
تيمسار ميگه بن بست جاي راحتيه ....ميگه از دوراهي خيلي سرراست تره
دختر ميرزا شفيع از بن بست ميترسه
بيگانه ميگه توي تمام بن بست هاي دنيا يه صداي شيشكي ترسناك ميشنوه
تيمسار براي بن بست احترام زيادي قائله ....
دهقون ميگه:
همه دنيا يه بن بست بزرگه....همونطور كه زندگي....
ميگه يه بار از اين دنيا ارتفاع گرفته...از اين زندگي...
ميگه ميشه از اين دنيا ارتفاع گرفت ولي بايد مواظب سرت باشي چون ميخوره به سقف آسمون

4/1/03

بن بست همينطوريش هم غمگينه چه برسه به بن بست يه جاده طولاني وپيچ در پيچ....
خودم رو تو خواب كوچه پس كوچه هاي ماسوله ميديدم
خواب روزهايي كه هنوز جاده هاي آسفالت تنها راه نبودند
خواب روزهايي كه ماسوله تو بن بست يه جاده طولاني به خواب نرفته بود
.....
ياد اون كشتي به گل نشسته روسي توي اسكله افتادم
به كشتي وقتي ياد ندي كه دريا يعني بن بست همين ميشه ديگه!
.....
دلم براي ماسوله سوخت...ولي به اون كشتي احمق خنديدم...
به كشتي هاي خنگي كه خودشون رو ميندازن تو ساحل بايد خنديد
......

3/24/03

عيدي كه بهم ندادين....لااقل براي تولدم يه كادويي چيزي برام بگيرين....
......
......
ديشب دهقون بازم تو مصرف آب هويج زياده روی کرد
لايعقل شده بود...برام يه داستان عجيب تعريف کرد
...سالها پيش پشت چشمهای پسر بچه خوش باوری زندگی ميکردم که بلد بود خيالبافی کنه
تو وجودش نيروی عجيبی داشت که ديگران ميگفتن وجدانه ولی خودش به اون ميگفت :خدا ... خوبی...
وقتی اون رو شکنجه ميکردند من بالای سرش بودم.وجدانش رو در اوردند به جاش به وجودش حرص پيوند زدند...عشق پيوند زدند و خيلی چيزای سرکاريه ديگه...
اون پسر بچه هيچوقت حالش خوب نشد..اون رو با زهر روز مرگی ضجرکش کردند...
براش هيچ مراسمی نگرفتند...اون رو تو يه آلبوم قديمی دفن کردند و هر سال سالمر گش رو به قاتلانش تبريک ميگن!
.......
.......

3/20/03

سال تحويل شده و قلب كوچيك من از حجم زياد كارتون ها به هيجان اومده
سال تحويل شده ومن هركس رو كه به من عيدي نده نمي بخشم
سال تحويل شده ومن توي لباس نوهام احساس خوبي ندارم
......
سال تحويل شده ومن آرزو ميكنم...آرزوي معجزه
سال تحويل شده ومن پدر رو در آغوش گرفتم
از خواهرام قول گرفتم كه گريه نكنند تا پدر نفهمه
سال تحويل شده وپدر نيست
ولي هنوز صداي جاري وعجيب لحظه تحويل سال هست...
هنوز به عقربه گنده وجادويي كه حساب كتاب زمانها رو با دقت نگه ميداره اعتقاد دارم
عقربه اي كه خطا نمي كنه...
من با اطمينان به اين ساعت جادويي آرزو ميكنم...آرزوي معجزه

3/17/03

تيمسارميگه اروج نگهبان رو درياب...
پيرمرد هرروز صبح توي صورتت خنديده وبا سلامش برات آرزوي سلامتي كرده
پيرمرد تمام سال براي صبحونه شركت برات نون داغ گرفته
ميگه خوب كردي كه تو روزاي سال با خورده فرمايشات پيرمرد رو اينور اونور نفرستادي
شايد اروج براي همينه كه دوستت داره
ميگم چشم تيمسار
......
به اروج نگهبان ميگم
بهار كه مياد ته دلم يه قلقلك شيرين ميشينه
ميگه خوب كردي لباسهاي با رنگ شاد پوشيدي
........
به سايه ميگم
اين قلقلك شيرين گاهي با يادآوري خاطره اي از ته دلم مياد بالا.......ميرسه تا گلوم و حلقه ميزنه تو چشمام ....
سايه ميگه من به خاطر خاطره هاست كه عيد رو دوست دارم
........
زيتون ميگه:
دم عيدي اخمات رو باز كن...به شكوفه ها نگاه كن.....به پرنده ها....سبزه بذار.....تخم مرغ رنگ كن.....ماهي قرمز بگير.....
ميگم چشم زيتون

3/16/03

مگه ميشه عيد باشه و تو نباشي!؟
قهقهه خنده تو وقتي دخترات دورت رو گرفتند توي خونه نپيچه؟!
مگه ميشه بهار باشه وقفس سينه من به اين تنگي باشه؟!
چرا نميخواي قبول كني كه نميشه
وقتي اين روزا همه چي تو رو به يادم مياره
توي روزهايي كه ديگه هيچي تسكينم نميده
...حتي خاطره ات
...حتي يادت
...حتي گريه

3/15/03

از تماشاي دنياي آدمها دست خالي برگشته بودم
دلزده از تمام آدمهايي كه نشناختمشون....
از سوءتفاهم ها وسوءبرداشت ها خسته بودم...
اگر من جاي اونها بودم درك اونها مال من ميشد...درك من ميشد
شناخت اونها از زندگي شناخت من ميشد
ولي من هميشه جاي خودم هستم......
من توي وجود خودم گير افتادم....
ترسناكه ولي درك چنداني از دنياي شما ندارم
.....
بدبختي بزرگ من اينه كه هر بارميخوام خودم رو بذارم جاي يكي ديگه بازم خودم رو ميذارم جاي خودم
گفتم كه آخه من تو وجود خودم گير افتادم

3/12/03

ممدآباد كجاست؟
ممدآباد چه جور جاييه؟
.....
فقط ميدونم اينجا نيست....من آوردمش توي دنياي امروز...
ميخوام باور كنم ميتونم سادگيش رو به سياهي دور وبرم پيوند بزنم
ممد آباد يه مدينه فاضله بدون زرق وبرقه مثل اسمش.....
توي ممد آباد جوونيم توي سرعت و ترافيك حروم نميشه....
سياست توي زندگيم دخالت نمي كنه
دزدگير همسايه آرامشم رو سلب نميكنه....توي ممد آباد آدمها دغلباز نيستند....
همه آدمهايي كه دوستشون دارم رو بردم اونجا....
نه نه نه حوصله ام سر نميره....اتفاقات هيجان انگيز رو هم همه رو بردم اونجا
...مثل مهموني.....مسافرت.....كار....بحث....ادبيات....فلسفه
توي ممدآباد آرومم....كار ميكنم.....فيلم ميبينم.....عاشقم....اميدوارم....آزادم
.......
مثل اون نهر جاري هستم وتموم نميشم حتي اگه بميرم

3/10/03

نقش اصلي فيلمهاي عروسي عروسه نه داماد
علت اصلي مزخرف بودن اين سناريوهاي رايج اينه كه شخصيت اصلي يك بعدي و كليشه اي از كار در اومده......
من يه سناريو براي فيلم عروسي نوشتم كه توي اون نقش اول ديالوگ داره.....
مادر شوهر كتاباي پسرش رو توي كارتن ميذاره و دوربين روي بعضي از كتاب ها (مثلا زنان از نگاه مردان)مكث ميكنه .....
پدر عروس با دوماد چايي ميخوره و از علاقه اش به دخترش ميگه.....
پدر شوهر از جنگ امريكا به عراق صحبت ميكنه.....
دوربين توي اتاق عروس تراولينگ ميكنه و عروس از علاقه اش به مثلا كوكتل مولوتوف صحبت ميكنه...
پرده سوم رو هنوز كامل نكردم چون هر كاريش ميكنم كليشه اي از آب درمياد
...
شايد مجبور شم آخر فيلم داماد رو بكشم
..چه پايان بندي اي ميشه توي قبرستون....عروس با لباس سياه و چشماي پف كرده

3/8/03

اين صداي آواز كه سلطان قلبها رو ميخونه
اين صداي خش خش جاروي رفتگر كه هر سحر از پشت ديوارها مياد
از جنس سرعت زندگي هاي امروز نيست
ميدونم كه مثل فيلماي كلاسيك مهربونه
مثل نون تافتون هاي تنوري قديمي طعم داره
.....
ميدونم كه آواز اين دوره گرد با اين شهر خاكستري تناسبي نداره
ميدونم هوا كه روشن بشه اين كوچه خش خش جارو رو از ياد ميبره
ميدونم بايد دنياي قديم رو از ياد برد
ميدونم بايد شتاب كرد
.....
اما اين آوازه خون هنوز وجود داره
و هنوز آواز دودلي ها از لابه لاي صداها شنيده ميشه
...يه دل ميگه.......يه دلم ميگه.......

3/6/03

امروز روز جهاني زنه......
حتما باز دوباره يه عده دور هم جمع ميشن....وامصيبتا سر ميدن....
حرفاي خوب ميزنن ولي ميدونم همه طفره ميرن
هيچكي ريسك نميكنه....حرفاي تكراري گوشنوازتره....
هيچكي قلب اين فرهنگ عروسك پرور رو نشونه نميگيره
اين فرهنگ بومي ومحلي نيست يه فرهنگ جهانيه..خيلي قدرت داره...
هركي و هر چي ميخواي باش...
به تحصيلات وشغل وپول و خانواده ات كاري نداره....
كافيه فقط بخواي زندگي كني..مثلا ازدواج كني...
بايد راهي رو كه اون ميگه بري....
...يه لباس عروسك چين چيني سفيد.....
...يه سفره پوچ اسباب بازي به اسم سفره عقد....
...يه آرايش غليظ و عجيب غريب .....
آفرين زن خوب....شعارهاي قشنگت رو ادامه بده
...سر بزنگاه توهم به اين فرهنگي كه ازش نفرت داري كمك ميكني.
.....

3/5/03

دختر ميرزا شفيع وقتي شنيد تموم زمستون رو بيدار بودم دلش برام سوخت
گفت كه اونم بي خوابي كشيده
تو دلم گفتم بي خوابي تو كجا و بي خوابي يه درخت تنها تو يه زمستون سرد كجا!
خوشحالم كه زمستون داره تموم ميشه
امسال كه نتونستم به خواب زمستوني برم ......
.....نكنه درخت نيستم!!!!
.....نكنه اين شاخه ها برگي نيارن!!!!
.....نكنه شكوفه هم نزنم!!!!
.....نكنه بي آبرو شم!!!!
چه جوري ميشه به يه درختي كه خودش رو باخته اعتماد به نفس داد؟

3/2/03

هنوز هم ميگم اگر من خدا بودم تشديد رو نمي آفريدم
اگه من خدا بودم گريه رو از چشمها مي گرفتم
خنده رو از صورت همه پاك مي كردم
صورتك بيگانه آلبر كامو رو به همه مي بخشيدم
مي بيني اگر من خدا بودم كارهاي گنده گنده نمي كردم
به جاش همه رو خيلي آسون نجات ميدادم......
......
دهقون ميگه:
ولي صبر كن ......
من ترجيح ميدم نجات پيدا نكنم ولي توي يه گريه درست وحسابي غرق شم
من ترجيح ميدم توي يه قهقهه طولاني مست و لبريز شم
......
تيمسار ميگه:
مرگ تو كتاب زندگي همه ماها تشديد داره
مثل پژواك اون صداي بلندي كه كوه ها اسيرش كرده باشن

2/28/03

ميدوني الان چند ساله ازت بي خبرم؟
از سر كلاس خانوم يراقچي...
يادته گفت محمد تشديد داره...ومن نفهميدم چرا...
يادته شكلت رو پاي تخته كشيد و من از قيافه ات نه خوشم اومد نه بدم اومد
يادته راضي نبودم تو رو روي هيچ كلمه اي بذارم و به خاطر اين لجبازي چند تا نوزده ونيم گرفته باشم خوبه؟...
خوشحالم كه سر حرفم وايسادم و كوتاه نيومدم...
...اون روزا تموم شد.....
پارسال سر كلاس ديناميك سازه ها چرتم پاره شد....فكر كردم باز سر وكله ات پيدا شده!
.......
ساختمان ها در يه فركانس خاص دچار رزونانس يا تشديد ميشن
توي جزوه ام نوشتم:
يعني همونطور كه مثلا محمد تشديد داره ساختمون هم تشديد داره...ديناميك سازه نه ونيم شدم
.......
...چون به نظر من هيچ چيزي توي دنيا تشديد نداره.....

2/26/03

اون همه درخت كه همشون چپيدند تو يه فسقله جنگل
و اون همه من كه گم شدم
و اون همه تو كه من رو صدا ميزني
مگه نميدوني جنگل كه انبوه ميشه صدا به صدا نميرسه؟
مگه نميدوني باد كه مياد صدا رو با خودش ميبره؟
من كه گم ميشم يه شانس بيشتر ندارم
جنگل انبوه نباشه كه صدا به صدا نرسه
باد نياد كه صدا رو با خودش ببره
...
اين صداي ولد چموش منتطره بهانه است كه به صدا نرسه!!!!
........................منتظره فرصته كه با باد بره.....بي خياله من و جنگل انبوه!!!!

2/23/03

دستاي كوچيكش رو از زير در ميده بيرون
دستاش تو فضاي اتاق من تكون ميخوره
من بيرحم ترين دايي دنيا هستم...اينجا اتاق منه....ورود براي خواهرزاده ها قدغنه مخصوصا اين دوقلو هاي آتيش پاره
حالا نوبت مداد رنگي هاست...بعد خونه سازي ها..يكي يكي از زير در ميان تو اتاق
دلم براي دستاش ميسوزه..دستاش رو ميبوسم....دستاش زير در بي حركت ميشه....خنده ته دلش رو ميشنوم..داداشش رو صدا ميكنه تا تو اين بازي باهاش شريك شه
......
چهار تا دست كوچيك وتپل زير دره كه من به نوبت ميبوسمشون
حالا چهار تا پاي كوچيك وتپل زيردره كه من به نوبت ميبوسمشون
.....
دوقلوها موفق شدند...خلوت من مال اونا شد...مال اونا وبازيهاي بچگونه اشون!!!!!

2/21/03

اگه يه روز صبح از خواب بيدار شي ببيني راه رفتن يادت رفته چي؟
اگه اسمت يادت بره چي؟
اگه يادت بره چه جوري خوابت ببره چي؟
اگه قلبت پمپ نكنه ...خون به مغزت نرسه....سرت گيج بره با مخ بخوري به جدول خيابون چي؟
اگه دستگاه گوارشت به خاطر اضافه حقوق اعتصاب كنه چي؟
اگه .......
.....
خدايا منو ببخش......خدايا ديگه نا شكري نميكنم.....
همينقدر كه گوارشم كار ميكنه...قلبم پمپ ميكنه...راه رفتن يادم نرفته...اسمم يادمه...خوابم كار ميكنه خوشبختم!!!!
.....
خدايا همينقدر كه مرگم يادم ميره شكرگزارم!

2/18/03

كاش ميتونستم مثل اونوقتا برم تو كوچه و فوتبال بازي كنم
يواشكي ودور از سختگيريهاي مامان با همه بچه كوچه ها كه ميدونم بددهن و درسنخون و شيطون و لات و بي پدر مادرند رفيق شم(مامان ميگه اگه بي پدر مادر نبودند كه بچه كوچه نبودند!)
كاش ميشد دوباره روي آسفالت هاي داغ ميدون هدايت ....
.....
.....
...معذرت كه بچه كوچه شدم...
...معذرت كه خاكي شدم....
...معذرت كه معني فحشاي بي تربيتي رو ميدونم.....
...معذرت كه شلوارم پاره شده....
...معذرت كه كتونيم باز دهن باز كرده...
......
....معذرت كه من تو كوچه پس كوچه هاي بچگي زندگي كردم....

2/16/03

دهقون هر سه روز يكبار گردگيري ميشود
دهقون هر سي روز يكبار گردگيري ميشود
دهقون هر سه ماه يكبار گردگيري ميشود
دهقون هر سه سال يكبار گردگيري ميشود
دهقون هر سه قرن يكبار گردگيري ميشود
دهقون هر سه.................
دهقون گردگيري شده....دهقون شفاف شده.....از بس برق افتاده اگه روي پوستش دست بكشي قيژي صدا ميده
......
به نظر بيگانه گرد وغبار توي هوا رو هيچ كاريش نمي كرد....ذره ذره ميشينه روي پوستت....به خودت مياي مي بيني تو هم يه غبار گنده شدي ....
بيگانه غبار بودن رو دوست داره....
دهقون ميگه غبار ها صداي قيژي رو ميشناسن...البته اضافه ميكنه كه هركسي نميتونه اين حرف رو باور كنه!!!
......
غبار اززمين با اون همه جاذبه به خاطر يه هدف كوچكتر چشم پوشي ميكنه

2/13/03

اگه خوش به حالتون شد.....اگه با يار مصمم شديد اين لحظه پرشكوه رو ثبت كنيد....
اگه تنها شاهد شما يه درخت بيگانه بود
با كارد ميوه خوريتون روي تنه اين درخت يادگاري ننويسيد
تنه اين درخت پر شده
بريد پاي يه درخت ديگه
اصلا بريد جلوي خونه خودتون بازي كنيد .
.....
برگرديد.......دروغ گفتم.....هنوز جا دارم.....اون بالا بالا ها هنوز جا هست

2/10/03

ديروز عمو ممد حسين مرد....بزرگ خانواده و آخرين عموي زنده بابا خدا بيامرز.....برادر كوچيك بابا حاجي خدا بيامرز
مامان ميگه عجب سالي بود امسال...ومن دارم فكر ميكنم كجاهاي اين سال عجيب بوده
ميگن زنعمو ممد حسين از ديروز گم شده...آبرو داري ميكنن و در گوش هم ميگن...خبر توي پچپچه هاي زناي فاميل مي پيچه
من فكر ميكنم زنعمو ممد حسين الان يه جايي نشسته و قليون ميكشه
يه جايي دور از اين شيون هاي بلند دختراش......
يه جايي دور از اين رفت وآمد هاي شلوغ پلوغ فاميل.....
......
زنعمو ممد حسين اگر اينجا بود حتما غش ميكرد......

2/7/03

اگر دنباله دار هالي سايه اش بيافته روي عقربه ساعت خونه دختر ميرزا شفيع
هر دويست ميليون سال يكبار.....
وقتي ثانيه شمار به نفس نفس ميافته ....و مدارش رو يادش ميره.....
دهقون يادش ميافته كه كاش ممد آباد يه ولنتاين راستكي داشت
در آن واحد بيگانه خيال دختر ميرزا شفيع رو ميذاره لاي شكوفه هاي بهار سالي كه نمياد
هر دويست ميليون سال يكبار....
.....سايه روشن ساعت ديواري وتيك تاك نفس هاي ثانيه شمار براي من شاخ و شونه ميكشه!!!!

2/4/03

دهقون زود تيمسار رو تعريف كن خسته ام ميخوام برم بخوابم
.....تيمسار؟!.....
تيمسار هم توي همون ايستگاه متروك نفس ميكشه
...نفس كه چه عرض كنم!....
خودش رو بسته به ريل قطار
...منتظره قطاري كه هيچوقت نمي رسه
....قطاري كه زنگ زده...
.....
ممد آباد اين روزا چرا اين رنگي شده؟!!!شايد تاثير فيلم كوريسماكي باشه....شايد....
...مردي بدون گذشته.......

2/1/03

تيمسار تولدت مبارك
تيمسار زود 120تا شمع رو فوت كن ميخوايم بريم كار داريم
تيمسار آدم باورش نميشه تو 120 سالت باشه...راحت 200سال بهت مياد
....گريه ميكني تيمسار؟!!.....آدم شب تولدش گريه ميكنه؟!
چي؟دلت تنگ شده؟!
براي تاركوفسكي؟براي برگمان؟...
...تيمسار الان كيك تولدت آتيش ميگيره...
جلز و ولز اشكاي تيمسار روي 120تا شمع روشن ...آهنگ خوبيه براي مراسم 120سالگي تيمساري كه پير تر از سنش به نظر مياد!!!!!!

1/29/03

اين ايستگاه متروك كه تنها قطارش سالهاست در فاصله يك متري ايستگاه زنگ زده !...شده دلخوشي من!.....
ميدونم كه يه چيزي جا مونده...... ولي هر چي سبك تر بهتر............
قطاري در كار نيست ولي دلهره جا موندن همه جا رو پر كرده.....
انگار زمان در يك متري ايستگاه متروك كش اومده....
من افتادم به فضاي تنگ يه زمان يك متري.....
....الان قطار ميرسه.....الان ميان بدرقه ام.....
.....دلم شور ميزنه از اين همه هيجان مسافرتهاي بدون مقصد كه زمانهاي يك متري رو پر از دلهره ميكنه!!!!!

1/26/03

يادم مياد كه اون موقع چهل سال از الان مسن تر بودم...درست يادم نيست ولي فكر كنم سوزنبان يه ايستگاه خلوت توي ممد آباد بودم
جاي شاليزار سرسبزم يه قطار خريدم كه هرروز صبح هر چي دود ذخيره كرده بود فوت مي كرد توي صورتم
دختر ميرزا شفيع شده معشوقه پير يه سوزنبان پير ....
يادم مياد تيمسار توي اين چهل سال هزار سال پير تر شده...
يادم مياد بيگانه هرروزصبح مياد ايستگاه كه از اينجا بره ولي نميدونه كجا !....
......
حالا كه فكر ميكنم ميبينم اين چهل سال آينده رو مفت از دست دادم

1/23/03

من لحظه هاي بسياري رو توي دودلي ها و دوراهي ها تلف كردم
اينكه بايد از بيراهه سمت چپ برم يا خودم رو توي سنگلاخ سمت راست گم كنم؟
اينكه به كوهپايه سمت راست خيره بشم يا تو درياي سمت چپ غرق بشم؟
اگر قرينگي رعايت شده بود.....
خودم رو ميرسوندم به مركز تقارن .....
....آروم ترين نقطه دنيا مركز تقارن اونه
اگر قرينگي رعايت شده باشه
اگر مركز تقارنش پيدا بشه
.....
...واگر.....مناظر قرينه و تصميم هاي يكسان رو دوست داشته باشي؟.......

1/21/03

به همه باغبونايي كه از اينجا رد ميشدند التماس كردم
با همه لهجه هاي ممد آباد ازشون خواهش كردم
كاش دهقون اينجا بود يه تبر برميداشت اين درختي كه من توي تنه اش خودم رو قايم كردم ريشه كن ميكرد
از درخت بودن خسته شدم
يه بيگانه وقتي ريشه ميكنه.بيگانگيش مزمن ميشه.
ميخوام تاب بخورم
تاب كه ميخورم اميدوار ميشم.
.......
حاضرم تاب بخورم حتي حاضرم همينجوري درخت بمونم ولي درس نمي خونم....با اين حالت بيگانگيم تضاد داره...
.......
دختر ميرزا شفيع كجايي كه به گاو مش حسن ميگن درس بخونه...من بيگانه نيستم من گاو مش حسنم!!!!!

1/18/03

سرم رو روي متكا فشار ميدم ...سر من مركز دايره است
مركز دايره روي متكاي بي خوابي بچگي هام ثابت ميمونه وبا پاهام چند بار دايره رو دور ميزنم
كاش خوابم مي برد
كاش قانون خونه براي اين خواب اجباري نيمروز وجود نداشت
كاش خواهرها به اين قانون بي رحمانه مادر تن نميدادند.
اگه اين قانون لعنتي نبود اون خرمگس گندهه كه به شيشه چسبيده رو مي گرفتم ....
يه سنجاق قفلي گنده مي كردم توي تنش و ساعتها با پرواز يه سنجاق قفلي و يه خرمگس تفريح مي كردم
........... يك مركز ثابت وگردش مدام دايره اي كه انرژي مازاد خودش رو نميدونه چي كار كنه
سرم رو روي متكاي بچگي هام محكم مي كنم و مي چرخم .....مي چرخم.....مي چرخم.
من يه چرخ وفلك عصباني و درمونده هستم
من محكوم به چرخيدنم تا زمان بيدار شدن بقيه
.........................تا زمان به خواب رفتن چرخ وفلك

1/15/03

اگه برم به اون جنگل عقبي....پشت شاليزار ميرزا شفيع ...آهنگ غمناكش رو براتون ميارم
شايد آهنگ رو براتون بپيچم تو يه خواب عميق.....
ولي نه حيفه ....
آهنگش رو مي تونم نقاشي كنم ولي با سوت نميتونم براتون اجراش كنم.
آخه ميدونيد فركانسش رو فقط يه نهنگ كه توي درياهاي سياه زندگي مي كنه ميتونه بشنوه
اگه خوابتون برد
اگه خوابتون عميق شد
اگه خوابتون خواب يه نهنگ دريا هاي سياه بود.
وقتي اون احساس اينرسي نهنگ بودن تو وجودتون ته نشين شد
اگه صداي آب بذاره آهنگ جنگل رو بشنويد......
........
البته بگم ها نهنگ هاي دريا هاي سياه آهنگ غمناك يه جنگل رو دوست ندارند ولي سوت زدنشون معركه است!

1/11/03

هگل ميگه :
درخت زندگي سبزتر از درخت انديشه است.
اين جمله از اون جمله ها ست كه دهقون خيلي دوست داره
از اون جمله هايي كه پتك ميكنه مي كوبه تو سر من
از اون جمله هايي كه ميتونه بهانه كنه وتا شاليزار آخري وتا نزديك غروب با دختر ميرزا شفيع خلوت كنه
از اون جمله ها كه از حرفاي ترسناك تيمسار ميشه پناه برد به اون ويه نفس راحت كشيد
از اون جمله ها كه......
هركس با اين جمله هممون ميميريم كنار اين صفحه مشكل داره ميتونه جمله بالا رو بچسبونه روي اون

1/8/03

هر كي هر چي گفت
هر كي هر كار كرد
بيگانه درخت شد كه شد....به درگ!
تيمسار خونه اشون ديوار به ديوار خونه آخرته كه باشه....به من چه!
دختر ميرزا شفيع موهومي شده كه....................................
.........................نه هر كي هر چي گفت نه.... هر كي هر كار كرد نه....
يه بازي ديگه بكنيم......من اين بازي رو دوست ندارم
يادته تو مدرسه قلعه بازي ميكرديم
...يه بازي پسرونه است ولي عيب نداره بازي كنيم ...
دختر ميرزا شفيع بازيهاي پسرونه رو دوست داره
ميخوام باز جر بزنم......
...قلعه ما ممد آباد...قلعه شما ها مهم نيست هركي هرچي گفت
...دختر ميرزا شفيع توقلعه ما....هركي با هر كي بود ..بود!!!

1/6/03

دختر ميرزا شفيع ميگه:
اگه بگم همه جمعيت ها مال تو باشه ميذاري فرديت خودم رو بردارم فرار كنم؟
اگه بگم حاضر نيستم صورت كسر هيچ تقسيمي باشم ميذاري عددم رو از همه اعداد حقيقي منها كنم برم دنبال كارم؟
اگه بگم حالم از هر چي دودوتا چارتا به هم مي خوره ولم مي كني؟
.....
موندم چي كار كنم؟
چه جوري به در و همسايه بگم دختر ميرزا شفيع يه عدد موهومي شد رفت پي كارش؟!
چه جوري به ممد آبادي ها حالي كنم راديكال منهاي يك شدن يعني چي؟!!!!!!

1/4/03

دعواي من با لولوي عزيزم:
...يا ضجه هاي يه فمينيست ممد آبادي....
لولو دارم فكر ميكنم كه اگر بگم رفاقت دخترونه نديدم اين يعني تعميم دادن؟
بيا فكر كنيم اون چيزي كه تو اسمش رو دريافت برتر زنها از دنيا گذاشتي افتادن از اونطرف بام نيست؟
تا وقتي كه تساوي رو نپذيريم بحث بي فايده است!
اگه تو تساوي رو بپذيري من تازه شروع ميكنم:
1-مسبب اصلي گرفتاريهاي زنان خود آنها هستن(من منكر موانع ديگر پيشرفت اونها نيستم.)
2-خود كم بيني يا حسادت زنان ما يه مشكل ريشه داره كه واقعا وجود داره(لطفا با استثنا ها صورت مساله رو پاك نكن)
3-حتي قشر مترقي دختر هاي ايروني هم اون ته ته هاي مغزش از واژه استقلال ميترسه!(اگه بگم مهريه باز هزارتا فمينيست دو آتيشه ميريزن سرم!)
4-لولوي عزيزم رفاقت فقط بين دو موجود برابر ومغرور(با كمترين گره روحي) امكان داره تو به من بگو نسبت اين موجودات در دختر ها وپسرها چه عدديه؟(ميدوني چه درصد بالايي از دختر هاي تحصيلكرده ايروني حداقل يكبار پيش فالگير رفته؟)
5-جامعه دخترونه ما نسبت به جامعه پسرونه چه كيفيتي داره؟اگر عقب موندگي اونها رو انكار كني حرفم رو راجع به رفاقت پس ميگيرم.(براي مقايسه هممون ميتونيم محيط كاريمون رو در نظر بگيريم)
.......
يه بار ديگه ميگم:
اين دهقون ممد آبادي معترف به برابري ذاتي مذكر ومونث ميباشد
اين دهقون ممد آبادي معترف به ظلم تاريخي همنوعان خودش نسبت به نوع مخالف مي باشد
اين دهقون ممد آبادي به لطف رازهاي بزرگ آفرينش وبه هزار ويك دليل ديگر نسبت به نوع مخالف در دل كشش عجيبي احساس ميكند!
.......
ولي اينها دليل نميشه كه به اونها امتياز بده ويا چشمش رو روي واقعيتهاي تلخ ببنده!

1/3/03

بماني داريوش مهرجويي رو ديدم.به تيمسار هم گفتم ببينه.
گفتم تيمسار وقتي فيلم تموم شد حالم بد بود.از اون حالها كه تلخيش رو دوست داري!
گفتم تيمسار احساساتي شدم از اون احساسها كه دم دستي نيستن.
گفتم تيمسار حتما ببين .
سكانس آخرش توي يه قبرستونه با يه نور پردازيه ....
تيمسار تعريف نكنم بهتره.
حس خوبي دارم.از اون حسها كه چند روز وقت لازمه تا تو وجودم ته نشين بشه!