اين خود گويي هاي بلند پدر بزرگ كه شايد از سنگيني گوش هايش بود و شايد از آلزايمر و شايد از تنهايي روز هاي آخر عمر.....هرچه نداشت يك حسن بزرگ داشت كه من دانستم روح يك شاطر به اتاق پدر بزرگ من رفت و آمد دارد
......
او با شاطر خاطرات گذشته را و جواني را مرور مي كرد
و من تقريبا مطمئن هستم كه پدر بزرگ من عاشق دختري بوده به جمال ماه
....
ومن تقريبا مطمئن هستم كه دختر عاشق جوانك شاطري بوده
.....ومثل همه پايان هاي ديگر دختر با شاطري وصلت كرده كه چندان هم عاشق نبوده!.....
.....
ومن مانده ام كه اين عشق چه قدرت عجيبي دارد
قدرتي كه نه پيري ميشناسد.....نه پايان ميشناسد و نه ....آلزايمر!
دوباره بنویس
5 years ago
No comments:
Post a Comment