7/25/04

كسي چه مي داند؟
شايد من در زندگي بعدي نبض آفريده شوم
...
ضربه هاي كوچكي خواهم بود كه ادامه مي يابم
نمي خواهم هيچ طبيبي مرا در دست گيرد
خودم را مي شناسم او را گمراه خواهم كرد
ولي امان از روزي كه بروم زير دستان  يك دوست
خودم را مي شناسم آنقدر خودم را مي كوبم به دستان مهربانش كه من را به ياد بياورد
مي شوم يك نبض با هزار ضربه در ثانيه
شايد هم يك نبض با يك ضربه در هزار ثانيه
...
...يك نبض كه بستگي دارد زير دستان كه باشم...

7/20/04

قلم مي زنم...
...
نوشتن كار سختي است...فكر آزاد ميخواهد
قدم مي زنم...
...
قدم زدن كار آساني است...فكر را آزاد ميكند
...
قدم مي گذارم...
مثل اولين قدم روي ماه
رفتن به سرزمينهاي ناشناخته
به دنياهاي جديد
...
...قلم را زمين ميگذارم...


 

7/15/04

آتش سالهاست كه وظيفه گداختن را به خوبي انجام مي دهد
بدون وقفه سوزانده...از زرشك پلوي ديروز من را تا برونوي ستاره شناس وژاندارك بيچاره رو!
اين آتش كه هر روز از جايي زبانه مي كشد به پشت گرمي جايي يا چيزي است
...جايي مثل خورشيد...
خورشيد همان صورت مهربان بالاي كوه در نقاشي بچه هاست
خورشيد همان نويد دهنده زيباي روشني در هر سحر است
خورشيد همان دايره قرمز غروب در افق درياهاست
...
وآتش ...نماينده خورشيد روي زمين است
...
...
خورشيد زيباست...از دور...

7/7/04

يادم نبود...
دوران دوم خرداد...دوران ما
روزنامه خرداد...خبر...كوي دانشگاه
شعار ...حرارت...اشتياق
ورق برگشت
يكي گفت دنيا ورق خورد
من ميديدم ورق ها را پاره مي كنند
از كتاب چند ورق كمتر...بهتر
...
سرها در گريبان است

7/1/04

نويسنده محترم وبلاگ دهقون...
سلام
دو سال غم هايت را روي ديوار هاي من نوشتي
حسرت هايت را روي تنه من يادگاري كردي
خيال هايت را در ذهن من بافتي
كودكي هايت را براي من پر حرفي كردي
با بي رحمي خوشي هايت را از من پنهان كردي
گفتي گفتي و گفتي
نگفتي دلم ميتركد ؟بغضم مي پكد؟
...
بي زبون گير آورده اي؟!
آه يك وبلاگ دوساله از هزار پيرزن صد ساله بيشتر ميگيرد
....آه....