9/11/03

منتظر ميمونه كه تقي به توقي بخوره
روي سطح آب شنا ميكنه به اين اميد كه يه روز صيد بشه
خودش رو همرنگ اطرافش نكرده تا شكارچي ها براي شكارش به زحمت نيافتند
از اينكه هر آن ممكنه توي يه دام راست راستكي كله ملق بشه دلش غنج ميره
.......
آخرين باري كه ديدمش يه شكارچي ماهر از آب گرفته بودش و يه لنگه پا آويزونش كرده بودوسط جنگل......از دور با خوشحالي برام دست تكون ميداد
.......
سرنوشتش مهم نيست ...يا ميخورنش .....يا ميبرنش باغ وحش
.......
اسمش هم مهم نيست.... صيد...شكار.....ديوونه....عاشق
فقط خدا كنه گير هركي افتاده قدرش رو بدونه

No comments: