8/1/03

صداي گريه اش رو كه ميشنوم بند دلم پاره ميشه
معصوم و مظلوم گريه ميكنه
به مادرش التماس ميكنه كه اون و داداش دوقلوش رو ببخشه
.....
از لاي در نيمه باز اتاقم اون يكي رو ميبينم كه خودش رو با خونه سازي هاش مشغول كرده
ولي تمام حواسش پيش اونهاست
.......
صداي خواهرم همه خونه رو پر كرده
هزار بار بهت گفتم مارو ببخش نه.... من رو ببخش. تو مگه چند نفري؟
داداشت بايد ياد بگيره خودش حرف خودش رو بزنه

خودش حق خودش رو بگيره
و اون باز هم توي گريه هاي آرومش ميگه
ما رو ببخش.....
اون يكي رو از لاي در نگاه ميكنم...داره فكر ميكنه شايد به حق!...
ميدونم خيلي از چيزها رو نميدونه....خيلي از چيزها رو هم نميخواد ياد بگيره
يكيش همين حرف مسخره كه همه چيز بازي نيست
بعضي چيزا رو بايد جدي بگيره!
......
ولي مگه بازي هم جدي ميشه..
داره ميخنده ...شايد به ما

No comments: