همه اش اون پرنده كه تو موجهاي بلند آسمون گير افتاده بود مياد جلوي چشمم
زورش به باد نمي رسيد..... كجكي پرواز ميكرد...
تو گفتي: باد اون رو كجا مي بره؟
.......
......خنده ام ماسيد
خيلي بده كه خنده آدم بماسه!
يا اون اسبه كه تو دشت شلنگ تخته مي انداخت
و تو گفتي: خيلي سر حاله
.......
.....اسبه سرحال نبود.... ديوونه بود
خنده ات ماسيد!....
حتي اون گلهايي كه از روي ديوار آجري خودشون رو ول كرده بودن تو كوچه خنده دار بودن
حتي اون سگ سياهه كه از بالاي ديوار بهمون چشمك زد.....قسم ميخورم كه خودم ديدم كه چشمك زد
.....
داري ميخندي....مهم نيست كه به چي....
بايد مواظب حرف زدنم باشم تا دوباره حرفاي بي ربط نزنم!!!
دوباره بنویس
5 years ago
No comments:
Post a Comment