نور مزاحم!.....
سالها ميشود كه همديگر را نديده بوديم
من پير شده ام
ديروز آنقدر تنها بودم كه در يك اغتشاش بزرگ شركت كردم
با زدن يك گاز اشك آور بالاخره طلسم شكسته شد و بغض چندين ساله ام به خوبي و خوشي تركيد....راحت شدم
پليس ضد شورش كه دستگيرم كرد هنوز گريه ام بند نيامده بود
.....حالا هم كه اينجا هستم.....
روبروي تو ....و تو خودت رو انداختي روي صورت من تا اعتراف كنم
......
حالا تو تعريف كن
قرار بود همكار شمع بشي چطور سر از اتاق شكنجه در اوردي؟
اعتراف كن لعنتي
دوباره بنویس
5 years ago
No comments:
Post a Comment