من اين فلسفه رو كه ميگه :؛ما ها همه شخصيت هاي يه داستانيم كه داريم تعريف ميشيم ؛ خيلي دوست دارم
وقتي بهش فكر ميكنم دلم غنج ميره
بعدش چشمام رو ميبندم با خودم فكر ميكنم اگه اون نويسنده گندهه گذرش به ممد آباد افتاد وازم پرسيد :؛دهقون جان اين بار دوست داري چه جوري تعريفت كنم؟؛
فوري ميگم پلنگ صورتي.
ميدونم حالش گرفته ميشه ولي بي خيال
بذار بفهمه از بعضي از داستانهاي الكي كه اون سرهم ميكنه چقدر بدم مياد
بذار بفهمه گاهي ترجيح ميدم تو يه داستاني باشم كه كسي غير از اون تعريف ميكنه!!!
ميدونم اگه خيلي لجش رو در ارم به جاي پلنگ صورتي من رو بازرس ميكنه...
....به اون هم راضيم.......
دوباره بنویس
5 years ago
No comments:
Post a Comment