8/3/02

سفر ما با يه قرمزي شروع شد
قرمزي از اهن يه ميني بوس مي اومد و تو چشماي همه برق ميزد
يه پنگوئن هم هميشه اونجا بود
شب اول هر كاري كردم كه تو صداي يه خرخر بلند غرق بشم نتونستم
شب دوم يه مي بي رنگ خوردم و هي سرباي تو سرم رو تكون دادم
شب اخر حرف هايي رو كه به در وديوار ذهنم ماسيده بود بالا اوردم
همه حالشون بد شد
يكي از همه با چشماي من شروع كرد به گريه كردن
سفر ما با قرمزي تموم شد
قرمزي از چشماي همه مي اومد و تو اهن ميني بوس گم ميشد

No comments: