12/25/02

پاهام رو توي گل ولاي شاليزار دهقون فرو ميكنم
ريشه هام رو ول ميكنم ...برن برسن به مركز زمين
خوب كه محكم شدم دستام رو باز ميكنم....سبزينه هاي وجودم رو كار ميندازم
...بايد ياد بگيرم كه از آفتاب براي خودم غذا درست كنم....
...يه دفعه چقدر فرصت گيرم اومد....
توي اين سوز زمستون تا بهار وقت دارم فكر كنم
من چه درختي هستم؟...ميوه هام چي باشن؟(ميوه ميخوام چي كار؟با اين همه آدم قحطي زده)
يه درخت بيگانه وسط يه شاليزار....
حالا كو تا بهار تا اون موقع يه فكري ميكنم!..خوب موقعي درخت شدم...موسم خواب زمستاني
....بد شانسي اينه كه من اگه سردم باشه خوابم نميبره....

No comments: