12/10/02

-من توي زندگي قبلي يه موجود تك سلولي بودم كه از تمام حسها فقط حس زندگي كردن سهمم شده بوده ...
شايد هم دوسلولي! حس زندگي كردن و حس دوست داشتن تو!
!(اين دروغا رو دهقون تو گوش دختر ميرزا شفيع زمزمه كرد)
......
دختر ميرزا شفيع ميخواست بگه كه اون يه اقيانوس بوده ولي روش نشد.... يعني ترسيد بگن داره خودستايي ميكنه
همه ميدونن تيمسار چي بوده .....اون كسي يا چيزي نبوده....
تيمسار يه انتظار بوده ....يه باور !
وقتي تيمسار شد جاش خالي موند.

No comments: