7/11/02

محله ما دو تا ديوونه داشت.حميد ومجيد.همسن وهم قد وهمسايه
مجيد صبح زود صبحانه خورده و نخورده از جلوي حميد رد ميشد وميرفت توي پارك
ومشغول ازار خلق ميشد.وحميد همونجا جلوي در واميستاد وشروع ميكرد به بال بال زدن!
ساعتها اونجا ساكت و اروم بال بال ميزد
شب كه ميشد مجيد خسته و زخمي از جلوي حميد رد ميشد و ميرفت تو خونه
حميد رو بايد به زور ميبردند تو خونه
همه ادمها يا مجيدي ديوونن يا حميدي!
با يك فرق بزرگ:ادمها منتظرند كه دچار پوچي بشند ولي مجيد و حميد هيچوقت دلسرد نميشدند!!

No comments: