2/3/04

هار شدن هاي بچگي من هميشه به اسارت توي دستهاي ننه حاجي ختم ميشد
.....سيب پوست ميكند .....قصه ميگفت.....تا آروم بشم
ننه حاجي خيلي زود فهميد كه من قصه جن ها وروح ها و دنيا هاي ناشناخته رو به قصه كربلا ترجيح ميدم
مخصوصا قصه صغري خانوم رو كه غشي بود
......
توي حياط خونه قلهك بودم كه صغري خانوم اومد خونه ما
پشت درخت گردو قايم شدم.....قصه نبود....راست بود
صغري غش كرد!
بيشتر از اينكه بترسم گيج شده بودم
پشت درخت گردو دنيا ها رو مي شمردم:
دنياي جن ها....دنياي خواب ....دنياي تو فضا.....دنياي مرگ.....دنياي غش!
.......
دنياي غش به نظرم بي شيله پيله تر از بقيه باشه!

No comments: