12/31/02

-مكان داخلي -شركت ساختماني-ساعت 9:30صبح
-آقاي دكتر شما رو كار دارند.
......
-الان وقت اومدنه به شركته؟ تا كي ميخواهي اينقدر بي نظم وبي تفاوت باشي؟
......
ميخواستم بگم اين روزا سرم شلوغه.....چون درخت شدم وقت آزاد ندارم....
موبايلم زنگ ميخوره.....يه صداي دور خودش رو قندون معرفي ميكنه.....
ميگه با كروكديل و بقيه بچه ها زديم به جاده و الان هم ميامي هستيم.....(هنوز جلوي رييس هستم.زل زده به من)....
شايد اين صداها از ميامي نباشه
شايد اين خنده ها از سالهاي 71-75مياد
از دانشگاه شريف....از جلوي سگ پز.....از زير كولر جلوي تالار ابن سينا
اين رييس عصباني وسط اين همه خنده و خاطره چي از جونم ميخواد؟!

12/28/02

دلم هري ميريزه پايين.
احساس درخت بودن احساس ترسناكيه
ديروز تيمسار اومده بود ديدنم.....تبريك گفت...از ترسهام گفتم ....گفت با ترسهات خو بگير
بعد از رفتنشدختر ميرزا شفيع دور از چشم دهقون اومد كنارم.
گفت ميدونم چرا درخت شدي... درخت بودن آسون تر از درخت نبودنه
درخت دودل نميشه...
درخت شك نمبكنه...
درخت پشيمون نميشه..
درخت عاشق نميشه..
درخت.......
اينا رو ميگفت و ميخنديد....از اون خنده ها كه هر شب توي تاريكي شاليزار مي پيچه
من رو ياده طنين ملكوتي : ...گاليور نقشه رو رد كن بياد...ميندازه!
زندگي من شده آخرت گاليور.....
هر چقدر هم كه فرار كنم بالاخره يه جايي تو يه بن بست اين صدا نقشه رو از من طلب ميكنه.....

12/25/02

پاهام رو توي گل ولاي شاليزار دهقون فرو ميكنم
ريشه هام رو ول ميكنم ...برن برسن به مركز زمين
خوب كه محكم شدم دستام رو باز ميكنم....سبزينه هاي وجودم رو كار ميندازم
...بايد ياد بگيرم كه از آفتاب براي خودم غذا درست كنم....
...يه دفعه چقدر فرصت گيرم اومد....
توي اين سوز زمستون تا بهار وقت دارم فكر كنم
من چه درختي هستم؟...ميوه هام چي باشن؟(ميوه ميخوام چي كار؟با اين همه آدم قحطي زده)
يه درخت بيگانه وسط يه شاليزار....
حالا كو تا بهار تا اون موقع يه فكري ميكنم!..خوب موقعي درخت شدم...موسم خواب زمستاني
....بد شانسي اينه كه من اگه سردم باشه خوابم نميبره....

12/22/02

شايد اين هم يه ادا باشه...ميدوني كه چقدر از ادا و اصول بدم مياد!
-ادا نيست از جنس يه سرگيجه است ...يه چيزي مثل خستگي ....چه ميدونم يه دلزدگيه موقت!
پس اداست ديگه!
-نميتونه ادا باشه....اگه ادا بود كه اينجوري نصفه شبي من رو بيدار نگه نميداشت!
اگه بگم كارهات ننگه ممد آبادي هاست
اگه بگم به جاي اين اداها برو توي شاليزار كار كن
اگه بگم سرت رو با مشغله هات گرم كن
اگه بگم.....
-هر چي تو بگي....ولي اگه بهم اجازه بدي ميخوام از اين به بعد چند وقت زندگي گياهي داشته باشم...تحركش كمتره.....بهتره!

12/19/02

كروكديل عزيزم....
....يا نامه اي به لجنزار ديگر....
ديروز كه از كشتزار برمي گشتم راهم روبه طرف جلگه زار تو كج كردم
مي دونستم كه باز روي حرفاي سابق چمباته زدي و انتظار يه شكار تازه رو مي كشي!
چند وقته مي خوام بيا م بخورمت وقت نمي كنم.
فقط چشمات از تو لجن ها بيرون مونده بود.
چشمات كاسه خون بود!
تا كي مي خواي همونجور بي حركت انتظار بكشي
ديروز بهت رحم كردم ولي فردا هيچي معلوم نيست!
يه دهقون گرسنه كه گوشت كروكديل هم خيلي دوست داره دنبالته!

12/18/02

برف يعني بچگي
برف يعني بازيگوشي
دستاي سرخ و دماغاي يخ كرده
برف يعني آش رشته هاي ننه حاجي
ننه حاجي مرده
برف يعني خاطره.

12/16/02

همه چيز از فيلم قيصر شروع شد
هر جاي ممد آباد رو نگاه مي كردي يه بهروز وثوقي مي ديدي
بهروز وثوقي و كيميايي شدند معيار وخط كش!
هرچي رگبار اومد...هرچي گاو ها اومدند و رفتند فايده نداشت
هر چي گفتيم بابا اين كيارستمي رو تحويل بگيرين ...اصل جنسه !...ممد آباديه ممدآباديه هيچكي گوش نكرد
...نا اميد شدم....
رفتم تو سالن تاريك يه سينما با يه درخت گلابي زندگي كردم
.....
×....مرغي در دور دست ميخواند.خواب وبيدارم.فشار كهنه اي كه روي سينه ام بود آرام آرام از روي سينه ام بر مي خيزدوناپديد مي شود.حسي ساده وسالم در جانم مينشيند و آرامش و خاموشي درخت گلابي به من نيز سرايت مي كند.....
.......
×از كتاب درخت گلابي خانم گلي ترقي

12/13/02

حالم خوبه
با اينكه بارون رو راهي كردم رفت ....
ماه اينجاست. افتاده بود توي يه گودال روي آسفالت
....جلوي پنجره اتاق من...
داشتم بارون رو راهي مي كردم به ماه بفرما زدم اومد تو
خيلي خوش صحبته....داره از خاطراتش با بهار نارنج ميگه
قصه ماه و بهار نارنج...من كه باور نميكنم با اينكه خيلي قشنگه
يه چيزايي باور كردني نيست مثل همين قصه ماه و بهار نارنج
مثل همين بوي بهار نارنج كه وقتي ماه خاطراتش رو تعريف ميكنه پيچيده تو اتاق

12/10/02

-من توي زندگي قبلي يه موجود تك سلولي بودم كه از تمام حسها فقط حس زندگي كردن سهمم شده بوده ...
شايد هم دوسلولي! حس زندگي كردن و حس دوست داشتن تو!
!(اين دروغا رو دهقون تو گوش دختر ميرزا شفيع زمزمه كرد)
......
دختر ميرزا شفيع ميخواست بگه كه اون يه اقيانوس بوده ولي روش نشد.... يعني ترسيد بگن داره خودستايي ميكنه
همه ميدونن تيمسار چي بوده .....اون كسي يا چيزي نبوده....
تيمسار يه انتظار بوده ....يه باور !
وقتي تيمسار شد جاش خالي موند.

12/8/02

گوشم رو ميچسبونم به گنده ترين صدف
صداي هيجان موجها رو ميشه از توي صدف شنيد...
توي زندگي قبلي من يك صدف بودم....سالها كنار يه ساحل خلوت دراز كشيده بودم....رطوبت شنها توي استخوانهاي سفيدم خونه كرده بود
وصداي دريا .....
صداي دريا تنها صدايي بود كه توي زندگي قبلي من وجود داشت...
من فقط صداهايي رو كه شنيده باشم ميتونم منعكس كنم...صداي دريا ....صداي موج
خوب گوش بده ....صداي من....صداي صدف

12/2/02

-قسمت اول يا ....بر منار آشناييها نمي سوزد چراغي....
چطوري بيگانه؟...دماغت چاقه؟....جا زدي؟...
-قسمت دوم يا.....شمع خاموشم صبور از شمع خاموشان نشينم
تيمسار رفتي تو لك؟...بي خياله هممون ميميريم شدي؟....كرك و پرت ريخته؟!
-قسمت سوم يا ...به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده ام را؟
.....يعني :آفتابي اختري ماهي نمي پرسد نشانم!
-قسمت چهارم يا..دهقون وارد مي شود!
زرشك
...اين داستان ادامه دارد.....