1/30/08

(این نوشته را چهار سال قبل نوشته بودم
این غریبه من را برد به روزهایی که ردیف نبودم....یادش به خیر)
...
...
رديفي؟
و من ياد رديف دراز مورچه هاي خانه قديمي مي افتم
وقتي يك خط سياه جرياني از مورچه بود كه همگي هم رديف بودند
فقط كافي بود با انگشت جايي از خط سياه رو لمس كنم
رديف سياه مورچه ها از خط خارج ميشدند ........
نه من رديف نيستم يكي از خدايان بازيگوش مسير زندگي ام را لمس كرده ......
از خط خارج شده ام ......خوبم ...آزادم....ولي رديف نيستم
و زير نگاه خداي بازيگوشي هستم ..... نگاهم ميكند ...
....
وقتي با شتاب صف را رها ميكنم

1 comment:

ح.و.ا said...

ye pesar bacheye sheytun,
to ye hayat
sare zohr,
ye parwane baste be nakh
mindaze jolo hamun murche ha
koli eshgh mikone
ama
yeho sayeye mamanesh o mibine az un bala!!
mishod be tasvir keshid, neveshtatuno.ya hes kard.