2/25/08

دخترم آواز می خواند
آوازش نه آهنگ دارد و نه مفهوم
عجیب تر اینکه خودش می تواند با آوازش برقصد
من را هم مجبورمی کند با او همراهی کنم
....
حالا من یک سرخپوست خسته هستم
که درون یک رقص سرسام آور می چرخد
و کم کم آواز آیینی دخترم به یک تکرار خوشایند تبدیل می شود
....
من تازه گرم شده ام ولی رییس کوچولو فرمان ایست میدهد
چون سرحال شدم میخواهد سوارم شود
....زندگی سرخپوستی هم رسم ورسوم خودش را دارد......

No comments: