8/12/04

اقدس خانوم از همسايه هاي خونه قديميه
توي عروسي راه رفته به همه گفته: آرزوي ديدن دامادي من رو داشته
اقدس خانوم از كوچه هاي قلهك توي مهموني شركت كرده
كوچه حكيم زاده دست راست نرسيده به چهارراه رفعت
اقدس خانوم شايد تو صف شلوغ نونوايي سرسه راه نشاط
براي من اين آرزو رو كرده باشه

آرزوي دامادي براي پسربچه اي كه ساعت ها براي گرفتن نون علاف ميشد
…زمان جنگ نونوايي ها شلوغ بود…
من براي نرم كردن دل مامان ساعتها علافي رو توصف نونوايي به جون مي خريدم
…تا اجازه بده برم تو كوچه فوتبال…

اقدس خانوم! وقتي كه آفتاب بي رحم ظهر ازكوچه هاي قلهك كنار بره
پسر بچه نونوايي هاي شلوغ زمان جنگ تلافي عصبانيت اين علافي كشدار رو
سر توپ پلاستيكي در مياره...

No comments: