روز برفي هفت سال پيش است من اميد دارم
به او ميگويم :ميخوام حرفاي اميدوار كننده بزنم اگر بشه حتي به چاخان!
.....ميخندد ....من هم!
......
هشت سال پيش است پر از شعف وخوشي هستم
توي سالن بسكتبال دانشگاه ميون دوستان ديوانه تر از خودم اونقدر فرياد ميزنم و روي بشكه ميكوبم كه صدايم ميگيرد
خفه هم بشوم مهم نيست....مهم همراهي با يك سر خوشي ديوانه واراست!
دود آتيشي كه آخر بازي توي بشكه با چوب هاي درختان روشن كرديم همه رو به سرفه انداخته
....خفه هم بشوند مهم نيست...مهم اينه كه تيم ما باخت
.....
امروز است....برفي هم نيست.....ولي به سرم زده حرفاي اميدوار كننده بزنم
اگر بشه حتي حتي به چاخان!...اگر لازم باشه آتيش هم به پا ميكنم
دوباره بنویس
5 years ago
No comments:
Post a Comment