3/24/03

عيدي كه بهم ندادين....لااقل براي تولدم يه كادويي چيزي برام بگيرين....
......
......
ديشب دهقون بازم تو مصرف آب هويج زياده روی کرد
لايعقل شده بود...برام يه داستان عجيب تعريف کرد
...سالها پيش پشت چشمهای پسر بچه خوش باوری زندگی ميکردم که بلد بود خيالبافی کنه
تو وجودش نيروی عجيبی داشت که ديگران ميگفتن وجدانه ولی خودش به اون ميگفت :خدا ... خوبی...
وقتی اون رو شکنجه ميکردند من بالای سرش بودم.وجدانش رو در اوردند به جاش به وجودش حرص پيوند زدند...عشق پيوند زدند و خيلی چيزای سرکاريه ديگه...
اون پسر بچه هيچوقت حالش خوب نشد..اون رو با زهر روز مرگی ضجرکش کردند...
براش هيچ مراسمی نگرفتند...اون رو تو يه آلبوم قديمی دفن کردند و هر سال سالمر گش رو به قاتلانش تبريک ميگن!
.......
.......

3/20/03

سال تحويل شده و قلب كوچيك من از حجم زياد كارتون ها به هيجان اومده
سال تحويل شده ومن هركس رو كه به من عيدي نده نمي بخشم
سال تحويل شده ومن توي لباس نوهام احساس خوبي ندارم
......
سال تحويل شده ومن آرزو ميكنم...آرزوي معجزه
سال تحويل شده ومن پدر رو در آغوش گرفتم
از خواهرام قول گرفتم كه گريه نكنند تا پدر نفهمه
سال تحويل شده وپدر نيست
ولي هنوز صداي جاري وعجيب لحظه تحويل سال هست...
هنوز به عقربه گنده وجادويي كه حساب كتاب زمانها رو با دقت نگه ميداره اعتقاد دارم
عقربه اي كه خطا نمي كنه...
من با اطمينان به اين ساعت جادويي آرزو ميكنم...آرزوي معجزه

3/17/03

تيمسارميگه اروج نگهبان رو درياب...
پيرمرد هرروز صبح توي صورتت خنديده وبا سلامش برات آرزوي سلامتي كرده
پيرمرد تمام سال براي صبحونه شركت برات نون داغ گرفته
ميگه خوب كردي كه تو روزاي سال با خورده فرمايشات پيرمرد رو اينور اونور نفرستادي
شايد اروج براي همينه كه دوستت داره
ميگم چشم تيمسار
......
به اروج نگهبان ميگم
بهار كه مياد ته دلم يه قلقلك شيرين ميشينه
ميگه خوب كردي لباسهاي با رنگ شاد پوشيدي
........
به سايه ميگم
اين قلقلك شيرين گاهي با يادآوري خاطره اي از ته دلم مياد بالا.......ميرسه تا گلوم و حلقه ميزنه تو چشمام ....
سايه ميگه من به خاطر خاطره هاست كه عيد رو دوست دارم
........
زيتون ميگه:
دم عيدي اخمات رو باز كن...به شكوفه ها نگاه كن.....به پرنده ها....سبزه بذار.....تخم مرغ رنگ كن.....ماهي قرمز بگير.....
ميگم چشم زيتون

3/16/03

مگه ميشه عيد باشه و تو نباشي!؟
قهقهه خنده تو وقتي دخترات دورت رو گرفتند توي خونه نپيچه؟!
مگه ميشه بهار باشه وقفس سينه من به اين تنگي باشه؟!
چرا نميخواي قبول كني كه نميشه
وقتي اين روزا همه چي تو رو به يادم مياره
توي روزهايي كه ديگه هيچي تسكينم نميده
...حتي خاطره ات
...حتي يادت
...حتي گريه

3/15/03

از تماشاي دنياي آدمها دست خالي برگشته بودم
دلزده از تمام آدمهايي كه نشناختمشون....
از سوءتفاهم ها وسوءبرداشت ها خسته بودم...
اگر من جاي اونها بودم درك اونها مال من ميشد...درك من ميشد
شناخت اونها از زندگي شناخت من ميشد
ولي من هميشه جاي خودم هستم......
من توي وجود خودم گير افتادم....
ترسناكه ولي درك چنداني از دنياي شما ندارم
.....
بدبختي بزرگ من اينه كه هر بارميخوام خودم رو بذارم جاي يكي ديگه بازم خودم رو ميذارم جاي خودم
گفتم كه آخه من تو وجود خودم گير افتادم

3/12/03

ممدآباد كجاست؟
ممدآباد چه جور جاييه؟
.....
فقط ميدونم اينجا نيست....من آوردمش توي دنياي امروز...
ميخوام باور كنم ميتونم سادگيش رو به سياهي دور وبرم پيوند بزنم
ممد آباد يه مدينه فاضله بدون زرق وبرقه مثل اسمش.....
توي ممد آباد جوونيم توي سرعت و ترافيك حروم نميشه....
سياست توي زندگيم دخالت نمي كنه
دزدگير همسايه آرامشم رو سلب نميكنه....توي ممد آباد آدمها دغلباز نيستند....
همه آدمهايي كه دوستشون دارم رو بردم اونجا....
نه نه نه حوصله ام سر نميره....اتفاقات هيجان انگيز رو هم همه رو بردم اونجا
...مثل مهموني.....مسافرت.....كار....بحث....ادبيات....فلسفه
توي ممدآباد آرومم....كار ميكنم.....فيلم ميبينم.....عاشقم....اميدوارم....آزادم
.......
مثل اون نهر جاري هستم وتموم نميشم حتي اگه بميرم

3/10/03

نقش اصلي فيلمهاي عروسي عروسه نه داماد
علت اصلي مزخرف بودن اين سناريوهاي رايج اينه كه شخصيت اصلي يك بعدي و كليشه اي از كار در اومده......
من يه سناريو براي فيلم عروسي نوشتم كه توي اون نقش اول ديالوگ داره.....
مادر شوهر كتاباي پسرش رو توي كارتن ميذاره و دوربين روي بعضي از كتاب ها (مثلا زنان از نگاه مردان)مكث ميكنه .....
پدر عروس با دوماد چايي ميخوره و از علاقه اش به دخترش ميگه.....
پدر شوهر از جنگ امريكا به عراق صحبت ميكنه.....
دوربين توي اتاق عروس تراولينگ ميكنه و عروس از علاقه اش به مثلا كوكتل مولوتوف صحبت ميكنه...
پرده سوم رو هنوز كامل نكردم چون هر كاريش ميكنم كليشه اي از آب درمياد
...
شايد مجبور شم آخر فيلم داماد رو بكشم
..چه پايان بندي اي ميشه توي قبرستون....عروس با لباس سياه و چشماي پف كرده

3/8/03

اين صداي آواز كه سلطان قلبها رو ميخونه
اين صداي خش خش جاروي رفتگر كه هر سحر از پشت ديوارها مياد
از جنس سرعت زندگي هاي امروز نيست
ميدونم كه مثل فيلماي كلاسيك مهربونه
مثل نون تافتون هاي تنوري قديمي طعم داره
.....
ميدونم كه آواز اين دوره گرد با اين شهر خاكستري تناسبي نداره
ميدونم هوا كه روشن بشه اين كوچه خش خش جارو رو از ياد ميبره
ميدونم بايد دنياي قديم رو از ياد برد
ميدونم بايد شتاب كرد
.....
اما اين آوازه خون هنوز وجود داره
و هنوز آواز دودلي ها از لابه لاي صداها شنيده ميشه
...يه دل ميگه.......يه دلم ميگه.......

3/6/03

امروز روز جهاني زنه......
حتما باز دوباره يه عده دور هم جمع ميشن....وامصيبتا سر ميدن....
حرفاي خوب ميزنن ولي ميدونم همه طفره ميرن
هيچكي ريسك نميكنه....حرفاي تكراري گوشنوازتره....
هيچكي قلب اين فرهنگ عروسك پرور رو نشونه نميگيره
اين فرهنگ بومي ومحلي نيست يه فرهنگ جهانيه..خيلي قدرت داره...
هركي و هر چي ميخواي باش...
به تحصيلات وشغل وپول و خانواده ات كاري نداره....
كافيه فقط بخواي زندگي كني..مثلا ازدواج كني...
بايد راهي رو كه اون ميگه بري....
...يه لباس عروسك چين چيني سفيد.....
...يه سفره پوچ اسباب بازي به اسم سفره عقد....
...يه آرايش غليظ و عجيب غريب .....
آفرين زن خوب....شعارهاي قشنگت رو ادامه بده
...سر بزنگاه توهم به اين فرهنگي كه ازش نفرت داري كمك ميكني.
.....

3/5/03

دختر ميرزا شفيع وقتي شنيد تموم زمستون رو بيدار بودم دلش برام سوخت
گفت كه اونم بي خوابي كشيده
تو دلم گفتم بي خوابي تو كجا و بي خوابي يه درخت تنها تو يه زمستون سرد كجا!
خوشحالم كه زمستون داره تموم ميشه
امسال كه نتونستم به خواب زمستوني برم ......
.....نكنه درخت نيستم!!!!
.....نكنه اين شاخه ها برگي نيارن!!!!
.....نكنه شكوفه هم نزنم!!!!
.....نكنه بي آبرو شم!!!!
چه جوري ميشه به يه درختي كه خودش رو باخته اعتماد به نفس داد؟

3/2/03

هنوز هم ميگم اگر من خدا بودم تشديد رو نمي آفريدم
اگه من خدا بودم گريه رو از چشمها مي گرفتم
خنده رو از صورت همه پاك مي كردم
صورتك بيگانه آلبر كامو رو به همه مي بخشيدم
مي بيني اگر من خدا بودم كارهاي گنده گنده نمي كردم
به جاش همه رو خيلي آسون نجات ميدادم......
......
دهقون ميگه:
ولي صبر كن ......
من ترجيح ميدم نجات پيدا نكنم ولي توي يه گريه درست وحسابي غرق شم
من ترجيح ميدم توي يه قهقهه طولاني مست و لبريز شم
......
تيمسار ميگه:
مرگ تو كتاب زندگي همه ماها تشديد داره
مثل پژواك اون صداي بلندي كه كوه ها اسيرش كرده باشن