12/30/03

يك لرزه زمين و آسمون رو آوار كرد روي سرش
و يك پس لرزه كمي از اين آوار رو جابجا....
تاكمي نفس كشيدنش عادي بشه
......اونقدر عادي كه داره به آخرين وسوسه هاش فكر ميكنه
....مثل مسيح كه همين ديشب به تولدش فكر كرده بود
......
از اون همه فرياد بيحاصل كه براي كمك كشيده بود خسته شده بود
....و از اين وضع رقت انگيز خودش خجالت ميكشيد
به خودش دلداري ميداد كه شباهت هايي با مسيح روي صليب پيدا كرده
هرچند كه زير اين آوار به زمين دوخته شده است
.....
و مثل مسيح به آخرين وسوسه خيلي فكر ميكند
.....
اگر اين همه تنها نبود شايد نجات پيدا ميكرد......
پيدايش كردند!.....تنها و .....بي جان!

12/26/03

چند نازنين ديگردر خواب آرام هفت سالگي اش بايد آوار را روي تن كوچكش به خاك ببرد؟
چند فاجعه ديگر بايد ما را تكان دهد؟
چند بار ديگه طبيعت بايد خفتمان دهد؟
ايراني گري مان چند بار ديگر با يك زلزله 6 ريشتري در كنار ارگ پر شكوه بايد تحقير شود؟
......
نازنين شايد در جسمي ديگر به اين دنيا بازگردد
برايش دعا ميكنم .......
شايد يك چشم بادامي و يك ژن ژاپني كمكش كند
برايش دعا ميكنم .......
برايش دعا ميكنم كه ديگر در ايران به دنيا نيايد
.....
.....جاي خوبي نيست
......

12/24/03

اين خود گويي هاي بلند پدر بزرگ كه شايد از سنگيني گوش هايش بود و شايد از آلزايمر و شايد از تنهايي روز هاي آخر عمر.....هرچه نداشت يك حسن بزرگ داشت كه من دانستم روح يك شاطر به اتاق پدر بزرگ من رفت و آمد دارد
......
او با شاطر خاطرات گذشته را و جواني را مرور مي كرد
و من تقريبا مطمئن هستم كه پدر بزرگ من عاشق دختري بوده به جمال ماه
....
ومن تقريبا مطمئن هستم كه دختر عاشق جوانك شاطري بوده
.....ومثل همه پايان هاي ديگر دختر با شاطري وصلت كرده كه چندان هم عاشق نبوده!.....
.....
ومن مانده ام كه اين عشق چه قدرت عجيبي دارد
قدرتي كه نه پيري ميشناسد.....نه پايان ميشناسد و نه ....آلزايمر!

12/21/03

شب يلداست.....
......بايد حواسم رو جمع كنم تا از بزرگتر ها چيز ياد بگيرم
......ديگه نه ننه حاجي مونده نه مامان بزرگ نه باباحاجي نه بابا بزرگ.....
عيب نداره يه كاريش ميكنم.....اگه آدميزاد نبودم اين حرفا هم نبود
ميشدم يه توله ببر كه تا شكار رو ياد ميگيره خونواده رو ترك ميكنه
ميشدم يه جوجه عقاب كه پرواز رو ياد ميگيره و لونه رو ترك ميكنه
.....
اين آدميزادي همش درد سره
همش گرفتاريه.....هندونه بخر...آجيل بخر......
.....
اين آدميزادي همش خاطره است

12/17/03

من برخلاف اغلب مردم هيچ پري كوچك غمگيني را نمي شناسم!
اما پيرزن چروكيده اي را مي شناسم كه در يوسف آباد بساط دارد
.....
سرما صورت پير او را سرخ نمي كند
(بارها با خودم فكر كرده ام فقط صورت هاي جوان سرخ ميشوند....البته هنوز اين نظريه را اثبات نكرده ام)
.....
در بساطش فقط ليف حمام دارد
و ترحم را با خشمي ترسناك پاسخ ميدهد
...فقط اجازه داري ليف بخري......
......
من بيشتر از دو ليف احتياج ندارم ولي شما......!
وقتي بي تفاوت از كنار او عبور ميكنيد!
فكر ميكنم.......
.......يا اهل ليف و صابون نيستيد
.....يا پيرزن كوچك غمگين را نديده ايد!.....

12/13/03

سه چهار سالي ميشه زندگي سر شوخي رو با من باز كرده
راستش پشيمونم كه گذاشتم روش به روم باز بشه
وقت شناس نيست.....حاليش نيست كه من با خيلي ها رودر بايستي دارم
هزار بار بهش گفتم من ميدونم تو چلي بقيه كه نميدونن!
....
تازگي ها ديگه شورش رو درآورده
ديگه حتي اگه يه روز ناغافل يه شهاب سنگ هم بخوره توي سرم تعجب نميكنم
....
هي ميخوام به لوس بازي هاش نخندم ....نميشه!

12/10/03

ماه هاي اول با كسي صحبت نكرد
چي بايد ميگفت؟!...كه ماه هاست نيمه هاي شب با نوازش مهربان يك غريبه نامريي كه با موهاش بازي ميكنه از خواب بيدار ميشه؟!!!...
شما بوديد بهش نمي خنديديد؟
.....
بعد از چند ماه بي خوابي دل رو به دريا زد و با يكي از دوستانش موضوع رو در ميان گذاشت
به يك متخصص احضار ارواح معرفيش كرد
...ولي فايده نداشت.....
رفت پيش يه روانپزشك....ماه ها تحت درمان بود
و در آخر با يك قرص خواب آورمخصوص ازدست مزاحم نيمه هاي شب نجات پيدا كرد
.........
چند ماهي است كه دلش براي غريبه نامريي و دستهاي مهربانش تنگ شده
....ولي افسوس.......
.....كاش دستهاي نامريي بلد نبودند قهر كنند.....
هنوز هم نيمه هاي شب بي خواب ميشود ولي نه از نوازش دست هاي غريبه ونامريي......
.....كاش نترسيده بود!

12/7/03

حيف كه با ما مشورت نميكنن!.....
اگر به دهقون بود صداي شلپ شلپ رو ميذاشت براي گريه
..چيه ميگن يارو هاي هاي گريه كرد ......(دل آدم ميگيره)..
.....
اگر به بيگانه بود صداي چك چك رو ميذاشت جاي تيك تاك كه هم موذي تره و هم وقتي زمان تند ميگذره صداي لحظه ها مثل صداي بارون ميشه
.....
اگر به تيمسار بود صداي سكوت رو بيشتر ميكرد.
البته بيشتر اينجا يعني بلندتر!
.......
اگر به دوقلو ها بود كه اين همه صداي هيحان انگيز تو دنيا وجود داره
از پيتكو پيتكو بگير تا هو هو چي چي
......ميشه دنيا رو كر كرد
فقط بايد پشتكار داشت و همينجور يه بند اين صدا ها رو تكرار كرد!

12/5/03

يك روز صداي بارون هست يك روز نيست
يك روز جواني هست يك روز نيست
يك روز توي دلت شادي هست يك روز نيست
............غم هست يك روز نيست
......
يك روز ترس ازدست دادن هست......
(شعرم رو خراب كردي ترس لعنتي)
.....
ترس تو خداي معرفتي...هميشه هستي.....تو مرخصي نميري؟
شعر من به درگ مرخصي هاي خودت حروم ميشه!

12/3/03

تب كرده ام و نفس هايم داغ شده است
بيشتر از هميشه در تب درونگرا ميشوم
.....
شايد اين گرماي درون , من را به درونم علاقه مند كرده است
لحظه به لحظه تبم اوج ميگيرد
و من در هذيان هاي خودم از تب خفيفي مثل تب عشق شروع ميكنم تا.....
.......
......تا الان كه براي هر آتشي هيزم مناسبي شده ام
تب خوبي است جاي همه شما خاليست!