پسرك را برده بودند براي پيدا كردن دزد
پير مرد آينه بين به او گفت در آينه نگاه كند
پسرك مي لرزيد
فال بين گفته بود يك بچه بياوريد كه قدرت تشخيص خوب و بد را داشته باشد
راستگو باشد...درستكار باشد
......گناهكار نباشد.......
پسرك خيره شد به چشمهايش در آينه
چندتا دروغ كوچك و بي ضرر كه اين حرف ها را نداشت
.....آينه بي خاصيت لعنتي ....
نمي خواست گريه كند ولي چشمهايش خيس بود
....
جز خودش چيزي نديد...
.بعد از دقيقه اي با آن تصوير لرزان كنار آمد
....
....آخرين بار بود كه يك پسر بچه را ميديد كه براي دروغ هاي كوچكش مي لرزد