7/30/03

اگه حوصله نداريد بيخود به ياس فلسفي و اينجور چيزا گير نديد شايد ويتامين هاي بدنتون ميزون نيستن ميزونشون كنيد خوب ميشيد!....
.......
اگه بيتاب و پريشون حال هستيدبه شكست عشقي و اينجور چيزا فكر نكنيد شايد خواب بدنتون كم شده .بيشتر بخوابيد خوب ميشيد......
.......
اگه از زمين وزمون براتون مصيبت ميباره به قضا وقدر و بدشانسي لعن ونفرين نفرستيد شايد قوانين آمار و احتمال رو خوب ياد نگرفتيد.آمار و احتمال رو ياد بگيريد خوب ميشيد.....
.......
اگه بازم خوب نشديد بايد بگم شما دچار ياس فلسفي شديد ناشي از شكست عشقي هستيد
البته اين مرض از هر هزار نفر يه نفر رو ميكشه كه اگر بدشانسي بياريد اون يه نفر شما خواهيد بود(متاسفانه آمار و احتمال قوي هيچ كمكي به شما نخواهد كرد!)
......
تا كار از كار نگذشته يه جوري مرضتون رو ربط بديد به عوامل بالا
از ما گفتن ديگه خود دانيد................


7/26/03

توي بارگذاري كارخونه هاي سيمان يه بار هست بهش ميگن بار غبار
مقدارش از بار برف هم بيشتره ولي براي طراحي با بار برف جمع ميشه
تيمسار اين بار غبار رو دوست نداره .....
تيمسار ميگه اگه خواستي من رو طراحي كني براي بعد از برف طراحي كن
براي وقتي كه برف غبار هام رو شسته
.......
سبك.....راحت......تميز
من نگران روزهاي برفي هستم...وقتي اين دوتا بار با هم جمع ميشن
ولي تيمسار به آب شدن برف ها فكر ميكنه
به تميز شدن غبار ها................

7/24/03

براي پيتر هاينز و همه اونايي كه اسير شدن اسير موندن و اسير مردن!!
.......
پيتر هاينز آخرين روزهاي جنگ جهاني دوم تو آسمون ممد آباد بنزينش تموم شد و قبل از سقوط هواپيماش با چتر نجات خودش رو نجات داد
ممد آبادي ها اون رو اسير كردن و توي يه دادگاه صحرايي محاكمه كردن
خدا بيامرزه با با حاجي قاضي دادگاه بود
حكم كرد:
پيتر هاينز با چتر نجات وارد ممد آباد شده و فقط با چتر نجات از ممد آباد اجازه داره خارج بشه
مثل عروس كه با لباس سفيد وارد خونه شوهر ميشه و.....
همه با حركت سر حكم عادلانه بابا حاجي رو تاييد كردن
.......
پيتر هاينز اين آلماني چشم آبي مو بور محكومه كه توي ممد آباد بمونه تا بميره
........
پيتر اوايل از خودش ميپرسيد چرا نميشه با چتر نجات نجات پيدا كرد؟

7/20/03

حالا كه شدي پرسه زنه عالم ملائك وملكوت
حالا كه با بالا بالا ها مي پري
جون من از اون بالا بارون شو رو زبون تشنه من
سيل هم شدي من رو با خودت بردي ....بردي....خيالي نيست
تا اون بالايي اين كوه ها رو يه تكوني بده
زلزله هم شدي ......شدي......خيالي نيست
اااااااااااااه ه ه ه ه ههههههههههههه بابا چته اين همه خودت رو گرفتي؟
لا اقل برو كنار بذار من يه بوق بزنم
........
رعد و برق رو شنيدين؟!!....كار من بود...

7/17/03

ميگم يه روزي كه زياد دور نيست همه كار هام رو تموم خواهم كرد
شايد بعضي از كارهام رو هم نيمه تموم بذارم....فداي سرت!
ميگم اون روز فقط كار دلم رو انجام رو ميدم...حرف دلم رو گوش ميكنم
ميگه شايد دير بشه
.........
اگه دير بشه......اگه دير بشه......اگه دير بشه.........
ميگم اگر هم دير شذ بازم فداي سرت
من اين داستان رو كه يه روز يه نفر ميزنه زير همه چي خيلي دوست دارم
خود داستان قشنگه.....حتي اگه دير بشه
حتي اگه قهرمان اين داستان من نباشم

7/14/03

ببين برات از اون خنكي تشك هاي روي پشت بوم گذاشتم تو چمدون رسيدي اونجا بذارش تو يخچال كه فاسد نشه!
.........
برات از اون برگه ها ولواشك هاي ننه حاجي هم گذاشتم ...ميدونم ترشه و تو دوست نداري ولي بذار زير زبونت كه قلبت آرومتر بزنه
.........
اون دختره بود كه ده سال ازت بزركتر بود و كلاس اول دبستان تو راه مدرسه عاشقش شدي....يادت اومد؟....آره هموني كه محل سگ بهت نميذاشت ...چپوندمش تو بقچه ات كه اونجا از تنهايي درت بياره!
اگه قلبت زيادي آروم بزنه به دردت ميخوره
...ديگه سفارش نكنم.....رسيدي اونجا زنگ بزن

7/11/03

به كروكوديل مريضم.....
يا نامه اي ديگر به منجلابي ديگر
باز اومدم به باتلاق فرو رفتن هات..... باز نبودي
ديگه چشمات هم از تو آب بيرون نبود....همون چشاي كاسه خون
گفته بودي مريضي اومده بودم عيادت
اومده بودم بپرسم دردت چيه؟....مرگت چيه؟
فكر ميكردم كروكوديل ها پوست كلفت تر از اين حرفا باشن!
از وقتي رفتي زير آب مصاحبت با يه كروكديل طناز برام شده آرزو
اين روز ها هم خيره شدم به لجنزارت .....چشم انتظار!
......
هوس كردم من هم برم زير آب.....امان از دست اين مگس هاي مزاحم

7/9/03

تو بخواب من كشيك ميدم آتيش خاموش نشه!
-فقط حواست باشه با آتيش بازي نكن
مگه دم شيره كه باهاش بازي نكنم
-با دمم ميخواي بازي كني بازي كن ولي با آتيش بازي نكن
......
خوابش برد....هوس كردم با آتيش بازي كنم
يادم رفت كه دمش تو دست منه....كاش نذاشته بود با دمش بازي كنم!
.....آتيشش زدم.......
.......
از شير دنيا ديده اي مثل او بعيد بود اجازه بده كسي با دمش بازي كنه

7/4/03

سرم گيج ميره....گيجي ملايم وخوبيه
حتي اگر علامت بيماري يا خستگي باشه بازهم دوستش دارم
چشمام رو مي بندم و به يكسالگي دهقون فكر ميكنم
به تيمسار كه بيگانه رو دوستش داشت
به دختر ميرزا شفيع كه دهقون دوستش داشت
به همه ممد آبادي ها كه اينجا رو به نامشون زدم
به خودم كه وبلاگم رو دوست داشتم
به وبلاگم كه كمكم كرد با يه غم بزرگ كنار بيام
به همه تغييرات ...به همه آشنايي ها....
خوشحالم كه به اساسنامه ام وفادار بودم
توي يكسالگي وبلاگم هنوز هم دهقون پر از زندگيه
تيمسار پر از ياده رفتنه....
بيگانه پر از سرگشتگيه و الانه كه همه اينايي رو كه دارم مي نويسم پاك كنه
دختر ميرزا شفيع هنوز هم يه اقيانوس تموم نشدنيه
...........
اينجا به نام دهقونه پس حد اقل امروز پر از زندگيه....حتي اگه من سرم گيج بره
سرگيجه كيف آور يكسالگي وبلاگم هنوز تموم نشده

7/3/03

يادمه خنده بود ....مسخرگي بود.....بحث بود....شوخي بود....
يادمه ميخواستيم هميشه با هم باشيم
يادمه ميخواستيم جمعمون جمع باشه
يادمه شيطنتم گل ميكرد.....حرف جدايي رو پيش ميكشيدم
يادمه دل نازك ترا رو ترش ميكردن و من كيف ميكردم
يادمه ميگفتم اين دوران هم تموم ميشه....وحتي خودم هم باور نمي كردم
ولي تموم شد..... اونا ديگه با هم نيستن .جمعشون جمع نيست
...دلم ميگيره .... تلخه ولي ميخوام باهاش كنار بيام
توي تموم روزايي كه اين وبلاگ رو مينوشتم آرزو داشتم اون آدما اينجا رو ببينن
اينجوري فكر ميكردم جمعشون جمع شده.....
.....
ميدونم كه نخوندن ولي من براي اونا نوشتم.....
شايد فردا اگر حوصله اي بود از يكسالگي وبلاگم نوشتم

7/1/03

اگر بگم زحمت نكشيدم دروغ گفتم.....
شما كه غريبه نيستيد حتي يه روزايي دوست داشتم انگليسي بلبل زبوني كنم و نتونستم
به خيلي ها گفتم كه استعداد يادگيري زبان رو ندارم
سر كلاس هاي زبان با خودم خيالبافي ميكنم كه تو كله ام يه عاشق سمج نشسته كه خارجي ها رو دوست نداره
يه بار شنيدم كه ميگفت زبوناي ديگه زبون بچگي ها نيست
ميگفت اونا قافيه ندارن ...به درد ادا در آوردن ميخورن
ميگفت اونا موذي ان.....زوركي ميخوان هووي يكي ديگه بشن
.......
تعصب باشه يا نباشه......استعداد داشته باشم يا نداشته باشم
اين زبون آهنگين زبون زمزمه هاي گذشته منه
زبون خاطره ها و اولين كتابهاست
زبون خواب هاي شيرين وروياهاي آينده
راستش با اين ياروهه كه تو كله ام نشسته خيلي حال ميكنم