6/29/03

اگه رفتم اونجا يادم باشه يه يخ در بهشت حسابي سفارش بدم
يادم باشه رو حرفاي دور وبرم كه من حواسم بهشون نيست اون تصنيف قديمي رو زمزمه كنم
خدا كنه يادم نره كه باز صحبت رو بكشونم به اون كارتون قديميه كه يادمون مونده
اگه باز خواستم حرفاي بي سر و ته بزنم كمكم كن كه بتونم يادشون بيارم اين حرفا رو اگه نزنيم حرفاي بي سر وته دنيا زيادي مياد
اونا هم مثل من بايد نگران سرنوشت حرفاي بي سر وته باشن.....
..........
توي دنيايي كه حرفاي جديش رو همه زدن و حرفاي بي سر وته اش زيادي مونده
.....يخ در بهشت نميشه خورد...كارتون نميشه تعريف كرد

6/26/03

اون چراغ دور كه خاموش بشه من هم ميخوابم
خوابم برد ....چراغ يادم رفت
چرا اين چراغ رو خاموش نمي كنن؟...
امشب اونقدر بيدار مي مونم تا چراغ خاموش بشه
.......
چراغ خاموش شده....چشمهاي قرمز من ديگه نور چراغ رو نمي بينه
منو چراغ دور تا صبح با هم بيدار بوديم...اون صداي آمبولانس هم بيدار بود...اومد و رفت....
نور صبح نميذاره كه من چراغ رو ببينم...ديگه ميتونم بخوابم

6/21/03

از يه جايي به بعد قصه ممد آباد ول شد....شايد چون من قصه گوي خوبي نيستم!
فقط ميدونم قرار نبود تيمسار اين همه سايه اش رو بندازه رو همه چي ...قرار نبود بيگانه تو همه حرفا خودش رو قاطي كنه
شايد تقصيره منه كه آدما رو از قصه ها بيشتر دوست دارم
شايد تقصيره دختر ميرزا شفيعه كه هر وقت خواستم قصه ممد آباد رو بگم خودش رو انداخت تو ياد من....
.....
مگه قصه ممد آباد همون قصه دختر ميرزا شفيع نيست؟...همون قصه تيمسار؟
پس چرا من فكر ميكنم درحق دهقون و ممد آبادش ظلم شده

6/18/03

مگس تسه تسه سلام
من رو ميشناسي...يه بارمن رو ديدي....توي خارطوم...
وقتي اون شتري هندونهدستم بود اومدي نشستي روي اون.......من شناختمت....توي همون نگاه اول
يادت اومد؟.......من اون آدم عجيبي هستم كه توي خارطوم شتري هندونه ميخوره!
من اون آدم عجيبي هستم كه مگساي تسه تسه رو ميشناسه
من اون آدم عجيبي هستم كه محبت مگساي تسه تسه (ناقل بيماري خواب)تو همون نگاه اول مي افته تو دلشون
به آنوفل سلام من رو برسون
.......
دلم براش تنگ شده هرچند كه هيچوقت نشناختمش

6/15/03

هنوز فرياد رو كامل نزده بود كه يادش رفت فريادش رو براي چي داره مصرف ميكنه!
يه فرياد توي حلقومش بود و داشت فكر ميكرد چه لزومي به زدن فرياد هست؟
شايد يه زلزله كه خوابش رو هر شب ميديد اون رو مجبور كرده كه فرياد بزنه!
زمين زير پاش حركتي نميكرد..... يه ترسي تو دلش بود ولي نه اونقدر كه بخواد از ترس فرياد بزنه
شايد حتي يه قلقلك شعف اون رو مجبور كرده كه از خوشحالي فرياد بزنه...(از اين فكر احمقانه خودش هم خنده اش گرفت....فكرش رو بكنيد وسط فرياد خنده اش گرفت!)
به قيافه فرياده نميخورد كه از شعف باشه....هر متخصص فريادي ميفهميد كه اين فرياد كهنه است...مثل يه خشم كهنه!
.....(ولي خوب اون كه متخصص فرياد نبود!...)
تو همين فكرا بود كه فرياد از حلقومش اومد بيرون....شايد بي دليل ترين فرياد عالم خودش رو آزاد كرده بود

6/10/03

.....براي پدرم يا نامه اي به جايي ديگر.......
......
هنوز هم فكر ميكنم كه پدر زنده است
هنوز هم فكر ميكنم در جواب بغض ناباوري ام با خنده خواهد گفت:
...خوبيش اينه كه ديگه نخواهم مرد......
حتي خاطره اش هم ميخواهد با طنازي مخصوص خود او اندوهم را تسكين بدهد
هنوز هم فكر ميكنم جايي با چشمهاي نگران نگاهم ميكند
....جايي از جنس خواب....جايي ديگر
.....
او به خواب من نيايد
خواب من اينجا زميني است
گرد هيچي...گرد پوچي بر نبود او نبينم
من همين پرواز او را دوست دارم
مي ستايم
كاش اما او مرا در خواب بيند
در عميق خواب مرگش من كمي آرام گيرم
كاش بتوانم فقط يك لحظه يك دم
.........من كنار او بميرم........

6/7/03

همه اش اون پرنده كه تو موجهاي بلند آسمون گير افتاده بود مياد جلوي چشمم
زورش به باد نمي رسيد..... كجكي پرواز ميكرد...
تو گفتي: باد اون رو كجا مي بره؟
.......
......خنده ام ماسيد
خيلي بده كه خنده آدم بماسه!
يا اون اسبه كه تو دشت شلنگ تخته مي انداخت
و تو گفتي: خيلي سر حاله
.......
.....اسبه سرحال نبود.... ديوونه بود
خنده ات ماسيد!....
حتي اون گلهايي كه از روي ديوار آجري خودشون رو ول كرده بودن تو كوچه خنده دار بودن
حتي اون سگ سياهه كه از بالاي ديوار بهمون چشمك زد.....قسم ميخورم كه خودم ديدم كه چشمك زد
.....
داري ميخندي....مهم نيست كه به چي....
بايد مواظب حرف زدنم باشم تا دوباره حرفاي بي ربط نزنم!!!

6/1/03

تيمسار ميگه:حال اين بيگانه حال اون آدميه كه ديگه صدا ها براش يه معناي دور ودراز ندارند
كه وسواسش براي شناخت آهنگ متفاوت هر صدا رو از دست داده
كه اعتقادش رو به روانشناسي صدا ها از دست داده
ديگه توي قيد وبند شناخت آدمها وقتش رو تلف نميكنه
يه روزي حوصله شخصيت پردازي داشت .....حالا نداره
توي دنياي نعره هاي درگوشي دنبال يه صداي دور ودراز رفتن خسته اش كرده
......
اين بيگانه اين روزا گوش شنيدن نداره....وقت تلف نكنيد!